دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

تظاهر...

تا حالا شده همه چی خوب باشه هیچ مشکلی نداشته باشی. اما بخوای زندگیتو بالا بیاری

میخوام دو روز تنها باشم

فقط هیچ کس نباشه.

میخوام برم

از اینی که هستم بکنم

نمیخوام کسیو ببینم

نمیخوام با کسی حرف بزنم اما مجبورم.

مجبورم باشم. مجبورم زن باشم .مجبورم مامان باشم.

مجبورم وانمود کنم دختر خوبی برای خونوادمم. مجبور عاقلانه رفتار کنم.

برم . کجا برم. پسرم. خونوادم . همسرم.

نمیدونم چرا گفتم.

چرا خواستم بعد 12 سال طوری حرف بزنم انگار که خیلی بدبختم...

انگار نه انگار که عاشق شدم.4 سال صبر کردم.5 سال زندگی کردم.ب میل خودم بچه دار شدم.

اگه از دید بقیه نگاه کنم هیچی کم نیست. اما خودم میفهمم راضی نیستم.

خوبیش اینه که میشناسیم اما نمیشناسی. هستی اما نیستی. میشه همه چیو بهت گفت بدون ترس از قضاوت.

ارزومه دو روز بخوابم.فقط برای غذا پاشم اما نمیتونم .چون مسیولم... حداقل نسبت ب پسرم.

بعضی وقتا دلم میخواد مریض شم که نتونم پاشم.

خسته شدم از تظاهر...

سن ما

این روزا اوضاع زندگی خوبه .

میگذره پسرک داره بزرگ و بزرگتر میشه

چند وقته یه ویروس اومده اینجا که دلدرد میاره . و تهوع همه مریضن اول پسرک گرفت. بعدش من . بعدش باباش و خواهرم و اهل فامیل . دو سهروز دلدرد فراوون. فک کنم  یه چیزی تو اب شهرمون هسست

پریروز برف اومد . بعد از دو سال .هوا خیلی سرد شد. پسرک و صبح بردیمش یخورده عکس گرفتیم ازش .

ن در حال کار و بار و زندگیه متولد 53 هست و الان 42 سالشه . پسرش دانشگاه میره و دخترش ف حسابی قد کشیده و داره فک کنم یکمی سوسول میشه .

ز  هم در حال زندگیه  اونم با همین یه دونه پسر داره زندگی میکنه و فعلا خبری از دومی نیست و فک نکنم هم خبری بشه چون متولد 56 هست یعنی 39سال .

ر  داره از شوهرش جدا میشه متولد 59 هست یعنی 36 سال . وسیله هاشو اورده خونه و به ظاهر بچش فعلا پیش خودشه تا چه شود ...خدا کنه زود دوباره زندگی تشکیل بده و بهتر و بهتر شه براش . فعلا میخواد بره جدا زندگی کنه . فک کنم مامانشم راضی باشه دیگه خسته شده از دست بچش د .

م  همچنان بچه نداره متولد 71 هست و الان 24 سالشه . و نمیدونم برنامش چیه . خونشونو فروختن و اومدن نزدیک ما تو اپارتمان . فعلا در فکر خرید زمین و خونه هستن.

و من در حال حاضر 27 ساله ام



ماشین

بالاخره ماشین دار شدم . خودمم باورم نمیشد به این زودی بتونم ماشین بخرم . البته با کمک بابا .

(برای خودم =     8.5 وام+4 پس انداز+3طلا+1 همسر+1 حقوق =17.5 + 5.5 بابا    = 23    )

پسرم خوبه . راه افتاده و کم کم داره بخوبی راه میره . عاشق پوشیدن کلاه و کفش و جورابه . کلمه نه رو یاد گرفته و مرتب میگه نه .

غذای مورد علاقش  قند و یخ هست . چیپس هم خیلی دوست داره .



دوست ‌ پایه نداریم

این چند روز هم گذشت .

چهار روز به خاطر عاشورا تعطیل بودیم و کلی توی خونه موندیم . اما خواب صبح صدقه سری پسرک نصیبمون نشد . از 7 صب چشماش بازه و داره بازی میکنه و میخواد پاشه . از اونورم ده که شد دوباره خوابش میگیره .

گشت و گذارمون به خونه مامانم و مامانش و خیابون گردی و یه شب هم خونه ا ف سون  طی شد .  اما کلا نتیجه گرفتیم هیچکیو نداریم که بریم و بیایم و بیاد ! کلا دوست پایه مون کمه .

امروزم بعد چهار روز اومدم سر کار . و فعلا هوا فقط گرمه  ! و خبری نیست ...

زنگ اینور اونور هم زدم کسی نبود باهاش صحبت کنم .

همین  حرفی نیست .

حال و روز پسرک

پسرکم چند روزه درست غذا نمیخوره . فک کنم دندونش داره اذیتش میکنه . پاهاش هم سوخته و هیچ رقمه خوب نمیشه ! تا حالا اینطور نشده بود . الان یه هفتس طفلی حال و روزش اینه . و با هیچ کرمی خوب نشده . شبا بازش میزارم اما فایده نداره .  چند روزه به گ میگه ددی !! ددی   خیلی با مزس . هنوز به من مامان نگفته . چند بار گفته اما بدون قصد از زبونش این کلمه در اومده . هنوز صدام نکرده .

فعلا       ددی           دد      دایی    و برای دستور هم از   داللی      استفاده میکنه .  سه چهار روزه راه میره .اما هنوز خوب نمیتونه کنترل کنه.


دنبال وامم . همین روزا میگیرم . نمیدونم چیکارش کنم هنوز . نیاز واجب ندارم  اما حیفم اومد حقوقم خرش الکی بشه . شاید باهاش ماشین بگیرم البته باید یخورده طلا بفروشم و از بابا قرض کنم تا بتونم یه چیزی بگیرم . گوشه هایی برای گ اومدم که کمکم کنه اما میگه ندارم .مث خیلی وقتا .


گ داره مغازه راه میندازه . مغازه ی ک ا ک توس ! من خیلی خوشبین نیستم اما او همچنان مصرره که سود خوبی داره .


خواهرم  رفته تهران . ترم اولشه . رتبه ارشدش شد 13 ! یخورده سختشه اما داره کنار میاد با جو اونجا .


داداشه با زنش در حال زندگی ان . خدارشکر خوبن و دارن امورات میگذرونن .


خبر خاصی نیست اینروزا . شبا بلند و طولانی شده . این هفته به خاطر تاسوعا و ... چهار روز تعطیلیم .کاش گ میومد بریم شیراز . خیلی وفته نرفتم . دلم سفر میخواد . کاش می شد بریم .هرچند به خاطر سردی هوا برای پسرکم یه خورده میترسم .


اوضاع خونه داغونه . نمیدونم چرا هیچوقت مرتب نمیمونه . اگه هر روزم جمع کنم بازم همینه . باز خوبه ما خونه نیستیم ! نهار خونه مامانیم  تقریبا هر روز هفته  و شبا هم بیرونیم و ساعت نه و ده میرسیم خونه . اما بازم اوضاع همینه .