دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

حال بد !

اونقدر حالم بده که قابل توصیف نیست . جسما و روحا دارم عذاب میکشم و چه عذابی . خیلی دلم گرفته. 

از دست تو !  تویی که ادعات میشه عاشقی ! تویی که میگی دوستم داری . تویی که ...  

دیشب دعوامون شد ٬ به خاطر اینکه مامان اینام داشتن میرفتن ولایت منم باهاشون رفتم ! ( ممکن بود تنها بشم و گ بیاد پیشم ٬اما میدونستم که نمیشه چون داداشم و دوستاش خونمون بودن) شب حسابی حالم گرفته شد .که چرا رفتم ! چرا وقتی ۱ در صد احتمال میدم ممکنه بشه .... 

تو دعواهامون ازش خواستم تا ساعت دو امروز فک کنه ( یا اینوری یا اونوری ! یا پاشه بیاد و همه چی توم شه یا کلا همه چیو تموم کنیم !! / گفت من خوا س تگاری یک طرفه نمیام !! اگه من بیام تو چیکار میکنی !!! 

و....  

امروز باهم بودیم .رفته بودم دانشگاه ساعت ۶ اومد دنبالم تا ۷ تقریبا هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد ! شیرنی گرفته بود .خوردیم و تو خیابونا دور زدیم... آخرای جاده کم کم آشتی شدیم . آب میوه خوردیم و برام تمر گرفت ... حرف زدیم و حرف زدیم... دلخوریامون یادمون رفت . اما !! 

پنجشنبه با دوستام که توی یه گروهیم بیرون بودیم واسه انجام کارهامون . قرار بود ساعت ۱ گ مرخصی بگیره بیاد بریم نهار ! از ۸ شمارشو میگرفتم خاموش بود.آخرم ۱۱:۳۰ زنگ زد نمیام. کلی دلخور شدم ۱ ساعت تو اون گرما منتظر بودم ! اما چیزی نگفتم . ( گروهمون ۳ دختریم و ۱ پسر ٬ اون یه نفر طبعا ماشین داشت و با هم اینور اونور میرفتیم . تو اون گرما تو ماشین نمیشد کار کرد مجبور شدیم بریم هتل سنتی و اونجا به بهانه خورد نوشیدنی کارمونم انجام بدیم.) 

امروز به گ گفتم فلان روز رفتیم فلان جا و ... عصبی شد ۱ : چرا زودتر نگفتم ۲ : چرا تو گروهمون پسره  . ۳ : چرا از عمد نگفتم  و همیشه از کارها و همگروهبام میگفتم اما اونو نگفتم و.... 

عصبی شدم . 

دعوامون شد .  

بحث کردیم . 

 آخرم   گفت دیشب خوب گفتی بهتره همه چی تموم بشه . 

گفتم یادگاریهاتو جمع میکنم بهت میدم . میگه بریزشون دور . 

 گفتم نیازی نیست بگم اما مواضب عکسام باش میگه از جونمم برام مهمترن باهاشون زندگی میکنم. 

میگه اگه کسی پرسید چی شده جدا شدین بگو به خاطر یه عمر کاش ... 

 

 

ادامه داره ... 


 

میدونم زندگی بچه بازی نیست .شاید به خاطر همینه که دیگه نمیتونم ادامه بدم . ما خیلی همدیگه رو دوس داریم . بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنیم. خیلی خیلی.... 

اما منشا همه ی دعواهامون از دوست داشتن زیادیه .که باعث میشه توقعات بیجا و زیادی به وجود بیاد و طرف مقابل ناراحت بشه . 

نمیگم همیشه اما ۹۰ درصد مواقع پا روی دلم میزارم و خیلی وقتا کوتاه میام و سعی میکنم باعث بحث و دلخوری نشم . 

اما اون اینطوری نیست نمیتونه . فقط کافیه بفهمه من ۱درصد احتمال داره تنها بشم و نمونم تو خونه . یا نیم ساعت زودتر تعطیل شده باشم و نرفته باشم پیشش و....  

همین باعث میشه کلی بحثمون بشه و دعوا کنیم . 

اینروزا به خاطر کارش که از ۷ صبح تا ۴ بعد از ظهره و گاها هم تا ۶ طول میکشه و تعطیل شدن من که نمیتونم برم بیرون و باهم باشیم ٬ نمیتونیم همو ببینیم .( البته قبلا ها هم میشد که یک ماه همو نمیدیدیم ) و این همدیگه رو ندیدن ها کلی عقده میاره و باعث میشه داعم از هم گله کنیم. 

میدونم همه ی این بحث و دعواها از دلتنگیه برای همین بهش گفتم یا اینوری یا اونوری من نمیتونم اینطوری ادامه بدم.نه که ذلم بخواد حالا ازدواج کنم ٬هنوز ترم پنجم و میدونم اگه الان این اتفاق بیفته خیلی از درسم عقب میمونم ٬اونم هنوز اون شرایط کافیی و ایده الی و که خودش تو ذهنشه برای ازدواج نداره . اما میترسم این گله گذتری ها  و این بحث و دعوا ها از هم دورموون کنه . 

یه زمونی به این ننتیجه میرسم که ما اصلا نمیتونیم با هم خوشبخت بشیم . شاید خیلی همو دوس داشته باشم اما زندگی و خوشبختی یه چیز دیگست... 

خوشبختی دست ما دو تا نیست خیلی چیزای دیگم توشون دخیله که تا حالا بهش فک نکرده بودیم . مثل هم سطح بودن سطح فکری خونواده ها ( از نظر طرز زندگی و برخورد با مسایل زندگی ) / تفاهم / گذشت / شکستن غرور  که این مساله تو من خیلی حل نشدنیه / داشتن یه نوع طرز فکر در ورد آزادی و پوشش و رابطه توی اجتماع و ... 

 

فعلا از هم بی خبریم... 


 

دیشب(یکشنبه شب ) حدودای ساعت ۱۱ شب زنگ زد . از شرکت برمیگشت .همینطوری کلی حرف زدیم . نه از بحث خبری بود نه از جنگ و دعواهای قبل . خیلی معمولی و عادی ...  گهگاهی بین حرفاش یه تیکه هایی از زن و زندگیش که من باشم میگفت اما دل و دماغ کش دادن قضیه برام نمونده بود واسه همین حرف و تغیر میدادم...

آخرای شب اس زدم خوابی ؟ جواب نداد ٬ فک کنم خواب بود . نوشتم خوب بخوابی :* .

شـ ـعرهات !

تنهام.... 

از دیشب تنهام ... موبایلت خرابه تا عصر گوشی خواهرت دستت بود اما از ۸ به بعد دیگه زنگ نزدی ٬منم دوبار تک زدم جوابی نیومد دیگه ترسیدم زنگ بزنم. 

امروزم از صبح گوش به زنگ بودم.نزدیکای ساعت دو یه شماره ی ناشناس افتاد فک کنم از شرکت زنگ زدی .تک زدم به گوشیت روشن بود !! دو سه تا اس ام اس دادم و بعد غرق شدم توی شعرات...  

بیا ای همدمِ شب ها رهِ برگشتنش با من ٬ دمی با من مدارا کن تمنا کردنش با من 

همانا زلف سجادست و عالم سجده گر بر آن ٬ تو آگه کن مرا از دل ٬خمارمستیش با من 

  

.....  

من مست شوم ٬ ناز کشم بوس بگیرم ٬ تو ناز کنی ناز کنی باز نبوسی  

.....  

در خیالم آمد آن دنیای دور ٬ دوره ی عقلِ ضعیف و چشم کور  

یادم آمد آن زمانی را که تو ناز میکزدی و من مست غرور  

......  

مدتی میگذرد کز تو خبر نیست مرا  ٬ خلق گویند که کم طاقت ِ دوریست مرا 

آن دم که به بازدم نیاورد بویت ٬ آری گل ِ من صحبتِ عمریست مرا  

دیدگانم که تماشای رخت کارش بود٬کور گشته تو بدان قحطی ِ نور نیست مرا 

به رخم اخم نبینی اگرم زخم تر است ٬به جز از سازش و سوزش که نه کاریست مرا 

یاد تو با دگرانست و عذابت با ما٬ عشق ِ تو بار گرانست و چه باریست مرا 

.....  

من و بید و آه ِ مجنون و شبی که ناز دارد ٬ دلبری چنین خرامان به چه کس نیاز دارد 

 

ح

الـ ـهـه خانومی ٬ شایـ ـلین عزیز  

الـ ـهام گلی عروسیتون مبارک 

موی سـ ـفید و آه ِ بلند !

 دیروز اولین نشانه های موی سفید و تو صورت بابام دیدم... چقد حس بدی بود... فهمیدم چطور زمین و زمان داره میگذره و من از عزیز ترین فرد زندگیم غافلم...  

فهمیدم بابام داره پیر میشه و من جوون !  

تو بیمـ ـارستان چروک های صورت مامانم بیشتر از همیشه دلم و لرزوند...  

فهمیدم مامانم داره میشکنه...

و تنها چیزی که برام موند بغض ِبزرگِ عجیبی بود که تا شب ناخواسته قورتش میدادم... 

و شب رها شد ! بی پروا تر از همیشه ... 

شب بود و صورت ِخیس ِ خیسم ...  

شب بود و هق هق های یواشکی ... 

شب بود و غم  ِ ... 

شب بود و اونی(گ) که تو اوج غم ٬من و تنها گذاشته بود و خوابش برده بود...  

شاید غمِ دیدنِ اون شاخ های ِسفید و درک نمیکنه !... چون پدر نداره !! داره اما انگار نداره... 

نمیدونم چرا وقتی یه شاخه موی سفید جلوی موهای گوپـ ـی دیدم چشمام از شادی برق زدن و خواستم بکنمش تا همه ی موهاش سفید بشه !! حس میکردم چقدر خواستنی تر میشه اما همون رنگ تو موهای بابام غم بزرگی گذاشت روی دلم...

 

 .......................................................................................

 

 یه سوال نیمه خصوصکی : تو ارتباطاتتون دو طرفه حرف میزنین؟ یعنی هم شماها ناز طرف و میکشین و قربون صدقه میرین هم طرف؟؟ از طرف شمام هست  یا نه فقط از جانب اونه؟ اخه ما همیشه مشکل و بحث داریم به خاطر این موضوع. اون دوست داره تحسین و تمجید بشه و من نمیتونم. (اینطوری بزرگ نشدم.بعضی کلمات تو ذهنم نمیگنجه ! ) اما خوب یه مدتتم که به زور میگنجونم اون از اونوری پس می افته ...  

اونایی که ازدواج کردن از دوران دوستیشون بگن چون فک میکنم بعد از ازدواج دیگه یک طرفه بودن معنیی نداشته باشه. 

 

من : 

۳ چیز منو از ابراز احساساتم منع میکنه:
۱ - اینکه من با اینطور حرف زدن ها با ناز کشیدن ها و... بزرگ نشدم ! مقصر اصلی تو این مورد مامانمه.همیشه به خاطر ترس از لوس شدن بچه هاش احساساتشو میخوره.
۲ - غرورم !! که فک میکنم بی ربط به مورد اول نباشه.آموزش ندیده ٬تفاوت عشق و با غرور درک نمیکنه.
۳ - نبودن تعهد !! نمیتونم تا وقتی نمیدونم میشه یا نمیشه احساساتم و بروز بدم ....( تو این مورد گ خیلی باهام حرف  زده.میگه نشدی وجود نداره.منم حس میکنم اما نمیشه ! )

روزهای زندگی...!

روزهای زندگی : 

- امتحانا به جز یکیش که عقب افتاده تموم شد . خوب بودن همشون ٬مونده ۸ واحد ! که ۳واحدشو نصف نمرشو دارم بقیش عملیه. مهمتر از همه اون پنـ ـج واحده که حسابی پدر آدم و در میاره.  

- گوپـ ـی یک هفته ایه که میره سر کار! نه که قبلا نمیرفته اما کارشو تغییر داده. تو یه شرکت کار میکنه با حقوق عالی !! فک میکنم کارش یه خورده سخت باشه اما بهم نمیگه که غصشو نخورم. 

تنها بدی کارش اینه که مدام با دوربین تحت نظره ! موبایل تو اون شرکت ۹۰ در صد مواقع آنتن نمیده  و این یعنی از ۷:۳۰ صبح که میره تا ۴ الی ۴:۳۰ بعد از ظهر من کاملا ازش بیخبرم ! ( به عبارتی تنهااااام !!)  

- مامـ انم بیمـ ـارسـ ـتانه ! پـ ـاش درد میکنه سه چهار روزی باید بستری باشه. من  شدم خانوم خوونه !  

-  چند وقتیه حس میکنم پیر شدم ! یا من پیر شدم یا بدنم خسته و ضعیفه چهار تا قدم راه میرم به نفس زدن میافتم. علاوه بر اینا تو این مدت که یه خورده وزنم و بیشتر کردم بدنم نرمی و انعطاف خودشو از دست داده... یه حرکت ناگهانی و سریع باعث میشه رگ پام بگیره یا گردنم یا...  

فک کنم برای تابستون بد نباشه برم بـ ـدنسازی ! شایدم آیروبـ ـیک ؟ فک کنم اولیه بهتر باشه دومی و همه میگن بدنم شل میشه.  

- اینروزا عـ ـرو.س خانوم زیاد داریم (به همشون روزهای شادشونو تبریک میگم...)  

- چقد دوس دارم سفالـ ـگری یاد بگیرم... آخرم میمیرم و این عقده رو با خودم میبرم اون دنیا !! 

جالب اینجاست وقتی به گوپـ ـی گفتم اقرار کرد اونم خیلی دوس داره و بچگیاش میرفته تماشا میکرده. 

..............................................  

چند روز پیشا زنگ زده بود به گوشی ایرا.نسلم صدا خوب نمیرفت  

گ : چرا گوشیت اینقد داغونه ؟ خش خش میکنه سیم کارتو بزار رو اون یکی نمیفهمم چی میگی؟! 

من : نمیدونم چش شده !! دیشب حواسم نبود خوابـ ـیدم روش ! واسه همین اینطوری شده. 

گ : ای بیمعرفت !!! دستت درد نکنه دیگه ! مگه من چم بود خوابـ ـیدی رو گوشیت؟؟ چشمکاز خود راضی

من :