دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

زنده میباشیم ... !

گ مهمون داشتیم به اضافه اینکه : این چند روز کلی روزای سختی بودن از سرچ کردن ها و جمع آوری اطلاعات گرفته تا پرینت و خرید وسایل ٬از خونه هم رفتنا و شب بیداری ها ٬گردن درد و پا درد و زانو درد تا مرحله ی آخر که پر.زا.نته و شی.ت بند.ی بود که کلی وقتمونو گرفت .دیشبم مجبور شدم شب برم خونه دوستم بمونم ٬ شیفتی خوابیدیم یک ساعت و نیم من ٬یک ساعت و نیم اون !! خسته شدیم حسابی .امروزم تحویلمون بود تازه بعد از اون همه سختی استرس ارائه هم بهمون اضافه شد که به خیر گذشت .با این همه کار فهمیدیم هنوزم کسی به اون نتیجه ای که دقیقا مد نظر استاد بوده نرسیده.

اوضاع زندگی روبراهه و شکر خدا مشکلی نیست همه چی خیلی معمولی و عادی و تا حدی به صورت روزمرگی داره میگذذره و روزها تند و تند دارن میان و میرن .* تو این مدت حسابی سرش شلوغه و به قول خودش داره به پیشرفت هاش میرسه ٬همونططوری که برنامه ریزی کرده بود از امسال از یکی از کارهای تدریسش اومد بیرون و بیخیال شده و داره به بقیه هدف هاش و رسیدن به برنامه هایی که تو ذهنشه میرسه.درسم نمیخونه و شرط میبندم تنها چیزی که اونو یاد امتحانش میندازه گله های گاه و بیگاه منه . 

از اون روزی که نیازهامو گفتم داره سعی میکنه وقت بیشتری برای باهم بودن هامون بزاره و از هر موقعیتی استفاده میکنه تا یکی از نیازهام و برآورده کنه ٬تو این مدت هم چند دفعه تا حالا ازم خواسته باهم بریم نهار که هر بار با بهانه بی بهانه پیشهادش از طرف من رد شده . 

آخرین باری که باهم بودیمو جدا یادم نمیاد ٬اما در راستای دلتنگی هامون و سفر دوسه روزه ای که داشت ٬چند روز پیش که داشتم میرفتم دانشگاه تو مسیر باهم قرار گذاشتیم و ده دقیقه ای پیاده شدم و رفتم تو ماشینش باهم یه دوری زدیم ٬دوستمم طفلکی مجبور شد منتظرم بمونه تا برگردم٬بعدم منو رسوند پای ماشین و خودش تا یه مسیری همراهیمون کرد . بگذریم که کنار میدون وایستاده بود و با موبایل داشتیم باهم حرف میزدیم و چیزی نمونده بود که به صورت کاملا عمودی برم تو میدون و از اونورم بیافتم تو زیرگذر و جد آبادم بیاد جلو چشمم که به خیر گذشت.بعدم زنگ زده هر هر و خنده و مسخرم میکنه  

- چند روز پیشا تو فی.س بو.ک فال گرفتم سن ازدواجم اومد بالای سی سال !! 

- مدتیه به اینکه٬ در کنار این قضیه که عجله ای برای ازدواج و یکی شدن نداشته باشم و بزارم تا همه شرایطمون جور جور باشه به این نتیجه رسیدم که غلط کردم که نوشتم من یکی  دیگه و میخوام ! با خودم که فک کردم دیدم به هیچ وجه هیچوقت نمیتونم کس دیگه ای و وارد زندگیم کنم و به یکی دیگه دل ببندم٬ این تصمیم رو هم نه داشتم و ندارمااا !!  نکته اخلاقیش اینه که : 

عاشق باش و عاشقونه زندگی کن ! در همین راستا به یه نفر :خیلی مخلصیممژهقلب 

- جدیدا بد جوری خوندن وبلاگ های به روز شده توی گوگل ریدر برام مهم شده ٬طوری که تو اون لحظه ای که دارم تند و تند میخونمتون و تعداد به روز شده ها رو به صفر میرسونم اگه یکی یا یه چیزی مزاحمم بشه با بدترین شکل ممکن باهاش برخورد میکنم .  

پ ن : همه وبلاگهای به روز شده تو این مدت و خوندم اما برای اونایی که بلاگفا بودن نتونستم کامنت بزارم ٬نمیدونم چرا وبلاگهاشون باز نشدن برام . 

الله یارتون