گ حال و احوالات این چند وقته ای که نبودم خوب بود .یعنی بد نبود همش در حال تکاپو و اینور اونور دویدن و انجام کارهای پروژه هام بودم.دو تا از تحویل هامون مونده بود برای 12 و 15هم . خلاصه که یک ترم گذشت و باورم نمیشه چطور داره تند و تند دانشگاه تموم میشه . انگار همین دیروز بود که ترم دو بودم و بعد از خستگی تحویل پروژه ها یه نفس عمیییق کشیدم و به (ف) گفتم دلم میخواد چشمامو ببندم و باز کنم ترم پنج باشم ! گفت چرا نمیگی 8؟ گفتم زوده من به پنجشم راضیم .و حالا ...
15هم که میشد پنجشنبه صبح زود با بچه های گروه رفتیم پلات و کارهای کپیمونو انجام دادیم و رفتیم خونه ی یکیشون و شروع کردیم به انجام تتمه ی کارهای نکرده . تا نزدیکای 12 گیر کارمون بودیم و بعد راه افتادیم طرف دانشگاه .تحویل که دادیم گ اومده بود دنبالم .بلال هم گرفته بود که بریم دوتایی یه جایی درست کنیم و کیفورانه بخوریم .اما وقتی دید (ا و م) هم هستن پیشنهاد داد باهم بریم . (ن) هم بود /پنج نفری اول رفتیم سمت باغ دوستم اما بعد پشیمون شدیم و (ا) زنگ زد خونه و گفت با بچه ها میایم اونجا . بابای (ا) رفته بود آتیش درست کرده بود و منقل و اورد .ماهم مامانشم ظرف آب نمک و داد و تنهامون گذاشتن.خونشون قدیمی بود توی تالار روی حیات بلال هارو پوس کندیم و مشغول شدیم . دو ساعتی به خودن چای و بلال و شربت نعنا گذشت .کلی گفتیم و خندیدیم. بعد هم نخود نخود هرکی رفت سی خود ! کلی با گ تو خیابونا گشتیم .کلی باهم بودیم و از ثانیه ثانیه ی آخرین لحظه های باهم بودن لذت بردیم .