دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

خبر داغ !

داغ داغ که نه یه دو سه روزی ازش گذشته !! 

بگم؟؟  

 

 

خواهر گو پـ‌ ـی داره ازدو..اج میکنه !!  

یه مورد اوکی شده و ۹۵ درصد قضیه پیش رفته ! دو طرف موافقن و مونده آشنایی بیشتر و ادامه ی ماجرا ....

 

 

گوگل ریـ‌ ـدرم همچنان فیـ  ـلتره مال شما خوبه ؟

ولن !

۱   

 

۲ 

 

اینا تفکرات یه دختر نیمه دیوونست که تو رویاش این روزا داره سعی میکنه واسه زمین ۱۲۰ متریی که هنور نصف پولش پرداخت نشده نقشه میکشه .حتی اگه نمیدونه کی قراره بهش برسه . حتی اگه ندونه اصلا بهش میرسه یا نه . حتی اگه اینروزا داره طعم تلخ جدایی و با همه وجودش مزه مزه میکنه .  

مهم نیست . مهم اینه که اون به امید زندست حتی اگه تو همچین روزی بعد از ۳ سال تنوتنه اونیو که میخواد کنار خودش داشته باشه ....

هنوز خیلی خامه و جای کار داره . اما همه ی تلاشم و کردم برای امروز آمادش کنم ... حتی اگه همه ی امیدم و از دست داده باشم .حتی اگه محکوم به فراموشکاری بشم. 

اگه هنوزم عاشقی روزت مبارک

ج د ا یی اجباری !

خیلی وقته نبودم ینی ننوشتم .تا دو روز پیش که مشغول پروژه هام بودم این دو روزم ده بار صفحه مو باز کردم اما نمیدونم چی شد که حوصلم نشد بنویسم . 

همشم به یاد خودم میارم که حتما از کمک گ بنویسم تا یادم بمونه . یازدهم که تحویل داشتیم شب اومد یه سری از کارامو گرفت اونایی که از رو کشیدنی بود و برام وقت گیر بود و انجام داد و کلی کارم و جولو انداخت .ممنونم گوپی جونم . 

دیگه اینکه تولـ  ـد دوتامون کادوبرونش انجام شده بود اما کیـ  ـکش مونده بود که اونم همون یازدهم دوتایی رفتیم گرفتیمو میلیدیم :)  این  

کاد   وی اصلیمم گوپی برام یه دونه از اینا گرفته + دقیقا ۴۰۰ تا فیلم ائئم از ایرونی و خارجکی توش !! که کلی اینروزا به جای درس داره وقتمو پر میکنه. 

خبر بعدیم اینه که بالاخره طاقتم طاق شد . از اونور که گ نمیتونه تا قبل از خواهرش کاری کنه و خونوادش هیچ رقمه باهاش راه نمیان . گ هم تا حالا بهم میگفت که سعیشو میکنه برای ما شدن اما چندی پیش وقتی حرف از اومدن شد گفت محاااله خونوادش قبول کنن قبل از خواهرش بیان . منم دیدم نمیتونم دیگه اینجوری تحمل کنم از اونورم گ ازم انتظار داره نه دلخور باشم نه کنایه بزنم و انگار نه انگار عین قبل رفتار کنم و لاو بترکونیم و همیشه حواسم به گوشیم باشه چت برم و تماس داشته باشیم و...اما من نمیتونم وقتی دلخورم جوری رفتار کنم که انگاری هیچی نشده .به قول اون دارم از وظایفم فرار میکنم و به قول من دیگه خستم از تحمل این وضع  .به خاطر همین قضایا از ۵ شنبه هفته پیش کم کردیم رابطمونو و فقط روزی ۲    ۳  تا تک زنگ میزنیم . البته تا پریشب گاهی یعنی روزی یه بار تل میزد اما چون من تو جواب مثلا (مبارک باشه ازدوا  جم با یکی دیگه و شوخی کردناش در مقابل خا  ستگار اومدن خونمون و این چیزا) نیش و کنایه زدم  اونم تصمیم گرفت که دیگه زنگ نزنه . چون حوصله کنایه نداره !

 

نمیدونم چه حکمتی توی جدایی ما دوتاس . چه حکمتی توی تاخیرمون و از نکردن خواهرشه اما میدونم هرچی هست صد در صد حکمته وگرنه خدا پیش نمی اورد . 

میترسم . میترسم از اینکه به این جدایی ها عادت کنیم ... 

از اینکه یه روزی یکی دیگه پیدا بشه که ناخواسته جای اونیکی و از تنهایی برامون پر کنه ... 

نمیفهمم اگه یه روزی یه وقتی بمیرم گ چقد و چطوری میتونه با عذاب اینکه آخرش نشد کنار بیاد . 

نمیتونم درک کنم یه خونواده نفهمن و جدایی ما رو درک نکنن و ندونن این جدایی اجباری که برامون پیش اوردن میتونه ما دوتا رو نابود کنه ... 

تولـ ـدم و تولـ ـدش !

خب تصمیم گرفتم تا داغم بنویسم که باز گشادیم نیاد . 

دیروز باید میرفتم یونی . از اونورم وقتی برگشتم با گ هماهنگ کرده بودیم که باهم باشیم. اخه تولـ ـدم بود !! 

گوپی یه عادتی داره اونم اینه که وقتی تولـ ـدشه واسه همه خونوادش یه چیزی کادویی میگیره . امسال واسه همه سکه پارسیان گرفته بوده که یکی هم دیروز به من داد . بعدم کادومو داد که دوتا عروسک بی تربیت کوچوولو بودن (آخه ... هم داشتن ! ) کلی هم زشت و با مزن !  کادوه اصلیمم خونشون مونده بود و نتونسته بود بیاره بیرون .آخه یه جایی قایمش کرده دیگه ! 

باهم بودیم حدود دو ساعتی و خیابونا رو کیلومتر میکردیم با این بنـ ـزین و گاز گرون ! کیـ ـکم تو برناممون بود که بگیریم اما اونقد سرده که نمیچسبه ! 

خلاصه ظهر شد و گرسنمون شد . رفتیم چلو کباب گرفتیم . اومدیم تو ماشین بخوریم دیدیم ای داد بیداد قاشق نداره که ! حالا فک کن روز ۵ شنبه ساعت ۲:۳۰ ظهر کجا بریم قاشق پیدا کنیم ؟!!!:) 

کلی اینور اونور زدیم هی لبنیاتیا میدویید میرفت میپرسید هیشکی نداشت ! تازه جـ ـیشم داشت گوپی کلی حرص خوردیم و خندییدیم تا آخر یه پلاستسک فروشی پیدا کردیم . گرفتیم

هنوز نهاره از گلومون پایین نرفته بود بابام زنگ زد که کجام که بیاد دنبالم !!! فک کن !  

بدو بدو تخته گاز رفتیم توی جاده یه جایی جلوتر از اونجایی که قرار بود بابام بیاد وایستادیم تا اوتوبوس بیاد من سوار شم که اونجا پیاده شم . حواسمون رفت تو ایستک و باز کردنش که اوتوبوسه دراز دراز از جلومون رد شد و رفت !!  کلی حرصیدم ؟ !!! 

با آرتیست بازی یه جایی اوتوبوس و نگهداشتیم و سوار شدم . بعدم رسیدم دیدم داداشم اومده دنبالم . 

کلی استرس  کشیدیم اما خیلی با مزه بود کارمون :)     ( اینم یه تجربه جدید بود که تاحالا انجام نداده بودیم اینکارو (

 

امروزم گوپی چون این ماه نبوده حالا تو خونشون تولـ ـد گرفته و همه خواهرا و خالش اینا جمعن خونشون و کلی خوش به حالشه . منم اینجا تک و تنها رو تختم نشستم مث همیشه و به گلدونام  نگاه میکنم و فک میکنم به اینکه الان دقیقا گوپی در چه حاله ! یا سال دیگه تولـ ـدش من هستم یا نه ؟  یا اگه من بودم امروز الان چیکار میکردم... و منتظر دیدن عکسـ ـاشونم  

حذف .سهم من از تولـ  ـدش فعلا عکس کیـ  ـکا !  البته که خودش پخته ها !!! 

 

راستی دوستم بود که خ د کشی کرده بود . اونروز و فرداش و تو ای ۳۰ یو   یا ۳۰ ۳۰ یو  بود نمیدونم کدومش اما خوب شده فعلا و هنوزم دست بردار پسره نیست . ( از عمد با ۳۰ نوشتما فک نکنین خنکم !)