دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

محهلت؟؟ بهاری !!

و اما این روزها. 

از دو روز دیگه رسما امتحان هام شروع میشن و حسابی گرفتارم و نگرانم برای ۵ واحد !! م و س !! یعنی میشه/؟ ان شاالله 

این روزها روزهای آخر بهاره و اون محلتی که به رابطمون و ادامه ی اون داده بودم. تمرکزم توی خوندن درس یه چیزی نزدیک به صفره و اصلا نمیتونم به درسم فک کنم. چند روز پیشا که دفتر دستکم و باز کردم و برگه های باطله رو به امید حل مساله ریختم دورم به نتها چیزی که فک نمیکردم این بود که بشینم و بنویسم !! ۵ صفحه ی کامل نوشم.بدون خط خوردگی...  

کلی حرف زدم و از دلم گفتم و انتظاراتم. از اینکه چطور شد که کار به اینجا رسید و چی شد که سه سال طول کشید. 

اواخر تیر ماه رابطمون میره توی چهار سال !! چیزی که شاید هیچوقت باورم نمیشه. سه سال با همه ی خوب و بدش گذشت و الان کسی و دارم که نداشتنش باعث میشه حتی یک لحظه به بودن فک نکنم. 

خلاصه نوشتم و نوشتم. 

و اما : توی دو سه هفته ی اول آشناییمون یه روز غیر منتظره گ ازم خواست که بگم باهاش از میکنم یا نه؟! و توی جواب اما و اگر و تردید من و تقاضای شناخت و وقت بهم گفت نه جوابب من یک کلمه ست . از قبل میشناختمش و منو میشناخت . اما فقط در حد استاد و شاگردی. اونقدری میدونستم که یه مرد جذاب و مغرور و موفقه . چشممو بستم روی همه ی ممکن ها و نا ممکن ها و گفتم بله . بی تردید !! 

اما زمانی که دیدم رابطه داره از حد و حدود خودش فراتر  میره و دیدار های ماهی یکی دو بار به هفته ای یک بار و... باقی قضایا تبدیل میشه ازش خواستم به ادامه ی این مساله فک کنیم. میدونم که اون موقع شرایط و اوضاع هیچکدوممون برای جدی و علنی کردن رابطه خوب نبود.(الان فک میکنم خیلی بچه بودیم من ۱۹ و اون ۲۲ !!)  اما الان؟ من روزای بیست و یک سالگیم و میگذرونم و اون ... شاید اگه سه سال نگذشته بود هنوز هم زود بد برام اما الان...) 

خلاصه هفت هشت ماه از رابطه گذشته بود و ازش خواستم به فکر باشه . گفته بودم   تقویم و ماژیک اورد و خط زد .خط زد و خط زد تا رسید به یک سال بعد از اون روزی که توش بودیم. همه چی اوکی شد و تصمیممون قطعی . یادمه یه ماه مونده به تاریخ ۸.۱۲.۸۸ پرسیدم مطمئنی؟ گفت آره گفت اون روزی که تاریخ و مشخص میکردیم تصمیممو گرفتم و تا این روز تلاشم و بیشتر و بیشتر کردم. روز و شب ها از اون روز حرف زدیم و گفتیم... 

گذشت تا اون روز و اون روزهای اسفند ماه ... به هر دلیلی نشد !! 

یادمه ۶ فروردین بعد از خوندن نوشته هاش تصمیم گرفتم بهش فشار نیارم. بهش گفتم نق نمیزنم و اصلا حرفی از ما شدن نمیزنم. قول دادم اما قول تا تابستون.  و نزدم ! حتی یک بار براش عکس مربوط به ما شدن نفرستادم. حتی حرفشم نزدم و و وقتی اون گفت سکوت کردم. وقتی اون عکس داد لبخند زدم و وقتی پرسید حرف و عوض کرم.  

برای اینکه یه روزی مثل روزهای اسفند ماه وقتی بهش میگم پس چرا!!! چرا تاریخ تعیین کردی؟ چرا گفتی؟ چرا حرفشو زدی نگه چون روم فشار اوردی. 

سه ماه تمام... بهش گفتم سه ماه نه نق میزنم نه حرفشو . اما بعد از سه ماه من دیگه نیستم. تو میمونی و خودت . هروقت شرایطت اوکی شد هر وقت خواستی و شد. هروقت کسی نبود که به خاطرش من برم تو اولویت بعدی برگرد.  

و حالا من موندم و تردید و چند صباح باقی مونده... 

فقط همین

ک ی ک و توضیح !

سلام سلام. 

من خوبم و تو فرجه هام !! 

امتحانا نزدیکه و بلبشوی جزوا دادن و گرفتن داغ داغه !!  

اول یه چند تایی عکس از کیک هایی که گوپی جانمان خودش تنهایی برای تولد آبجی خانماش  میپذه میزارم که دلتون و آب کنم !!  بدون رمزه  :   ۱    ۲    ۳   

بعدم یه کوچولو از اون بحث و دعوا بگم که شیرینی دهنتونو کم کنم : اون روز ازم خواسته بود یه شعری و براش توی تلفن بخونم که باید زنگ میزدم و میخوندم . منم فراموشم شد و شب قبل از دعوا یادم اومد و یه خطشو اس ام اس کردم اونم نوشت صبح برام بخون ! تا عصر یادم رفت بخونمش !! 

عصرم قرار بود بریم بیرون با خانواده همین که اس دادم داریم میریم و قرار شده برم و نمیتونم بموننم زنگ زد و بحث کرد که دوباره یادت رفته بخونی و کم توجهی و... 

منم که از این برخورد یهوییش شک زده شدم گفتم به خاطر این ناراحتی که گفتم با خونوادم میرم بیرون و نمیمونم که باهم باشیم . بعدم اس دادم دوباره نزدیک این ما شدن کذاییمون شد و تو بحثت گل انداخت و ال و بل و... 

اونم بهش برخورد و خولاصه بحث جدی شد . 

از شنبه تا دوشنبه شب ... چند بار هم من خواستم با اس و زنگ و این چیزا قضیه حل بشه که نشد . بعدم دوشنبه زنگ زد و همه ی ناراحتی هاش و گفت و در کنارش یه چیزایی گفت که خیلی داغونم کرد... داغون یعنی افتضاح !! تا اونجایی که فک کنم آخرم دلش سوخت که یهو یه بلایی سرم بیاد و برگشت .که البته میگه  نه به خاطر خودت اومدم و وقتی برگشتم نمیدونستم چه غلطی کردی !

منم تو این چند روز فهمیدم که کوتاهی از من بوده و خیلی وقتا خیلی جاها میتونستم بیشتر  براش وقت بزارم و بهش بفهمونم که دوستش دارم اما اینکار و نکردم . اون از جون و دل برای با من بودن وقت داره اما من ... 

 

جمعه : ساعت ۹ ش ب که ۳ !!  ببینیم چیه !!؟   در مورد  م ر گ  ند ..  ا

ل با س !!

۱

 ۲

اوضاع فعلا خوبه . اما خیلی داغون بود این بحث . بعدا میام میگم. 

رمز همون قبلیه . بازم میگم  اگه کسی اینجا رو میخونه و رمز نداره اعلام کنه. 

الهام تونستی ببینی؟ 

حجمو کم کردم که راحت باز شه .واسه همین کم کیفیته

شاید اینبار برای همیشه همه چی تموم شد. 

فعلا حالم خوب نیست . بهتر شدم توضیح میدم. 

 

دوباره خیلی چیزا شده .این دفعه هم من داغونم هم اون ........ 

نگران نشید .  دفعه ی ااولمون که نیست . اما دفعه ی اخرمونه. میام . وقتی حالم بهتر شد

ع

یه چند تایی عکس .چندی پیش بعد از قرن های متمادی اتاقمو مرتب کردم . واسه گوپی عکس انداختم واسه ی شما هم میزارم ببینین. 

اون سه تای آخر هم لباساییه که تست کردم واسه خرید . آخری و گرفتم اون نقره ایه اما رنگ مسی .اینجا بی کیفیت و بی حاله اما اصلشو بازم میزارم . کسی هست رمز نداشته باشه؟ رمز همون قبلیه .

  ۱  

۲ 

۳ 

۴ 

۵ 

۶ 

۷