دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

گذارش تصویری !

کلیک کنید  

 

جای همگی خالی .خیلی خوب بود .خیلی خوش گذشت.اصلا اونجا رو اینطوری تصور نمیکردم. 

قبل از رفتن خیلی دلم نمیخواست برم٬ ته دلم علاقه ای نداشتم اما اونجا با دیدن شکوه کعبه دلم لرزید و اشکم جاری شد . 

بازم دلم میخواد برم. اما ایندفعه تنهایی نه ! 

حتما تجربه کنید . برای همه دعا کردم .بعضیا رو دونه دونه بعضیهام کلی. سعی میکردم توی نمازای حاجتم لینکدونیمو دونه دونه به یاد بیارم. 

عکسا رو  با هزار ترس گرفتم .امیدوارم خوشتون بیاد .اگه دلتون لرزید روز اول رمضونی منو یادتون نره .

آخرین لحظه ی خداحافظی دیشبمون و اشک ریختنامون توی بغل هم منو یاد این آهنگ انداخت   

لحظه ی خدافظی به سینه ام فشردمت  

اشک چشمام جاری شد دست خدا سپردمت 

دل من راضی نبود به این جدایی نازنین  

عزیزم منو ببخش اگه یه وقت آزردمت 

دوست دارم کپل  

 

 

 

زود برمیگردم  فراموشم نکنیییییید .

خداحافظ !

خداحافظ ... 

دارم میرم. همین روزا به زودی ... 

فقط اومدم یه خداافظی کوچولو کنم و یه حلالیت کوچولوتر بطلبم. 

یکشنبه عازمیم.هم دلم میخواد برم هم ... دلم برای گوپیم تنگ میشه... 

 

دوستتون دارم . خواستم اول دونه دونه اسم تک تکتونو بیارم و بگم که حتما اونجا به یادتونم اما دیدم خیلی زیاد میشه . شایدم اینکارو کردم . خیلی ها تو لینکدونیم هستن و خیلی هام نه ٬ به یاد همه هستم .در هر حال اگه بدی خوبی ازم دیدین حلالم کنید

برای همه خانومای خونه آرزوی بچه های صالح و سالم دارم و زندگی پر از آرامش . 

برای تازه عروسای خودمون یه دنیا خوشبختی و اینکه روز به روز از انتخابشون مطمئن تر باشن . 

برای اونایی هم که هنوز تو بهبوهه؟ی انتخابن و یا فعلا با اونی هستن که امیدوارن بشه همراه خوب زندگیشون هم آرزوی خوشبختی دارم. 

موقتا آرشیومو بر میدارم. آدرس وبلاگ و رمز عبورمو تو دفتر شعر گوپی نوشتم...  

 

 

لیمو خانومه عروسیتون مبارک.همیشه شاد و شنگول باشین . 

خانوم گلی کجایی؟

بلال و تحویل !۱۵/۵

گ حال و احوالات این چند وقته ای که نبودم خوب بود .یعنی بد نبود همش در حال تکاپو و اینور اونور دویدن و انجام کارهای پروژه هام بودم.دو تا از تحویل هامون مونده بود برای 12 و 15هم . خلاصه که یک ترم گذشت و باورم نمیشه چطور داره تند و تند دانشگاه تموم میشه . انگار همین دیروز بود که ترم دو بودم و بعد از خستگی تحویل پروژه ها یه نفس عمیییق کشیدم و به (ف) گفتم دلم میخواد چشمامو ببندم و باز کنم ترم پنج باشم ! گفت چرا نمیگی 8؟ گفتم زوده من به پنجشم راضیم .و حالا ...

15هم که میشد پنجشنبه صبح زود با بچه های گروه رفتیم پلات و کارهای کپیمونو انجام دادیم و رفتیم خونه ی یکیشون و شروع کردیم به انجام تتمه ی کارهای نکرده . تا نزدیکای 12 گیر کارمون بودیم و بعد راه افتادیم طرف دانشگاه .تحویل که دادیم گ اومده بود دنبالم .بلال هم گرفته بود که بریم دوتایی یه جایی درست کنیم و کیفورانه بخوریم .اما وقتی دید (ا و م) هم هستن پیشنهاد داد باهم بریم . (ن) هم بود /پنج نفری اول رفتیم سمت باغ دوستم اما بعد پشیمون شدیم و (ا) زنگ زد خونه و گفت با بچه ها میایم اونجا . بابای (ا) رفته بود آتیش درست کرده بود و منقل و اورد .ماهم مامانشم ظرف آب نمک و داد و تنهامون گذاشتن.خونشون قدیمی بود توی تالار روی حیات بلال هارو پوس کندیم و مشغول شدیم . دو ساعتی به خودن چای و بلال و شربت نعنا گذشت .کلی گفتیم و خندیدیم. بعد هم نخود نخود هرکی رفت سی خود ! کلی با گ تو خیابونا گشتیم .کلی باهم بودیم و از ثانیه ثانیه ی آخرین لحظه های باهم بودن لذت بردیم .