دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

طناب . تحویل !

و اما این روزها  

حسابی شلوغ بود سرم در حدی که گاهی از صبح تا ظهر دبلیو سی هم نمیرفتم  . 

تحویل آخرمون بود و ۵ واحد !! حسابی کار کردم برای پروژم. 

گوپی هم روزای آخر تحویل پروژه شو میگذزونه و همین دو سه روز آینده به امید خدا پرونده ی ترم یکشو میبنده . 

حال و هوای رابطه برقراره و مثل همین روزهای زمستان امسال جوییه ! یه روز برفی یه روز آفتابی و گاهی اوقات همراه با باد و نسیم و طوفان.!  بد یا خوب داره میگذره. 

اگه توجه کنین اون روزشمار پایین داره روزای آخر عمر خودشو میگذرونه و من هر بار به اون دوتا کبوتر نگاه میکنم یاد اون حرف گوپی می افتم٬ روزای اولی که ساخته بودمش و یک سال و اندی مونده بود میگفت : آدم که به این دوتا کبوتر نگاه میکنه میخواد هلشون بده به سمت هم. 

 

(یه خاستگار جدیدا پیدا شده که مامان اصرار به اومدنشون داره اما من فعلا رای مثبت ندادم.)  

راستی تو این روزای آخر رابطه به قول گوپی یه کار و فقط انجام نداده بودیم که اونم به سلامتی انجام شد ! چی؟  خب معلومه دیگه !! :) از پنجره دو سه دفعه ای برای هم چیز میز گذاشته بودیم . یعنی من پنجره ی طبقه پایینو باز میکردم و گوپی برام یه یزی میزاشت یا بالعکس !  اما این دفعه با کوچ جناب داداش خان به طبقه پایین مجبور شدیم از شیوه ی طناب استفاده کنیم ! اونم از طبقه ی سوم خونمون !!! 

هرچی بند و کمربند و رمان داشتم به هم گره زدم و فرستادم پایین اونم محموله رو بست بهش و کشیدم بالا ! ( محموله پیراشکی بود که توسط خودش پخته شده بود !) 

چند روز قبلشم من کیک پختم و از پنجره پرت کردم پایین ! 

 

دیگه اینکه  اتفاق جدید و خاصی فعلا نیوفتاده. آها چرا !!

چند شب پیش که رفته بودم برای پرینت کارهام بیرون گ گفت ماشین نداره من برم دنبالش بریم دور بزنیم . رفتم کوچه پشتشون و منتظر شدم اما از کوچه اصلی اومده بود سر خیابون. گفتم من توی کوچه پشتم .خولاصه تا من دور زدم اونم اومده بود وسطای کوچه و سوار شد ! هنوز به خیابون نرسیده بودیم که یهو دیدیم یکی داره میاد !! حالا اون مهم نیست مهم اینه که اون یکی خیلی شبیه خواهر کوچیکه ی گ بود !!  دوتایی دقتیدیم و دیدیم بله !! خودشه . و من ششوت گاز و گوپی وایساااا ! من  نه !!!! شوت گاز و گوپی: نه وایسا منو دیده ! خلاصه پیاده شد و فهمیدیم خواهر کوچیکه کلید نداشته و داشته میرفته از در پشت در و باز کنه.اون رفت و گوپی با یه کاسه ی گنده ی چه کنم چه کنم برگشت !! کلی راهکار به ذهنمون رسید و نقشه کشیدیم که گوپی بره خونه چی بگه که لو نریم که البته بعد که رفته بود خونه فهمید که خواهره هیچی ندیده و واقعا فک کرده دوست گوپی راننده بوده و زن نبوده ! البته شیشه های ماشین دودیه و فک نمیکنم واقعا دیده باشه.

کادوی ولن هم یه عطر گرفتم که بسی خوشبوهه و یه بوس کادو دادم همین !

منتظر عکس کارهام باشن البته تو پست بعد.احتمالا تو همون پستم بیام بتعریفم که بالاخره داستان زندگی گیتی و گوپی به کجا رسید و این تیکر چیو میخواد مشخص کنه.

ت س ت !

سلام 

 

باز منم 

۱. از اون پست ..مصنوع ی !!  فهمیدم همه یه جورایی بله !!  بی تربیتاااا 

۲ . از پست قبل برداشت منفی نکنین . ما دعوامون نشده . و خوبیم به سلا متی شما خوبین؟ 

۳. انتخاب واحدم و انجام دادم و فک میکنم به جز یه روز حسابی شلوغ بقیش بد نباشه 

۴.اینجا داره برف میاد !!  بهم حق میدین اگه دو تا شاخ رو سرم باشه دیگه !! چرا؟ چون همین امروز هوا کاملا آفتابی بود با دوستم با مانتو خوشخوشانه رفتیم کار فیلممونو تحویل دادیم و اصلا هم سردمون نبود اما یهو از پنجره دیدم به به  برف !!! 

 

۵ مموشی مبارکه 

۶. بانو چی شدی یهویی؟ 

۷. پیشنهاد . ئاسه اون دسته ای که اسفند ماه به بعد مراسم  ع ر و س ی یا ع ق د   دارن و سفره میندازن :    میتونید هفت سی ن  رو هم توی سفرتون جا بدینااااا !!!


 

روی میز صبحانهء شما این میوه‌ها گذاشته شده‌اند، که یکی را باید انتخاب کنید:

۱. سیب

۲. موز

۳. توت فرنگی

۴. هلو

۵. پرتقال

 

اولین انتخاب شما کدام خواهد بود؟

لطفاً خوب فکر کنید و به میز غذا حمله‌ور نشوید!

این یک امتحان بزرگ است و نتیجۀ آن شما را متحیر خواهد کرد.

انتخاب شما چیزهای عجیبی در مورد شما خواهد گفت.

باز هم فکر کنید و قبل از انتخاب‌کردن به انتهای پست نروید.

پس از انتخاب برای شناخت خودتان نتیجه را در انتهای پست ببینید...

عجله نکنید، خوب فکر کنید!

جواب ادامه :

ادامه مطلب ...

مرغ !

اول مرغ به وجود اومده یا تخم مرغ !! 

ینم مثل سوالیه که کی اول دعوا رو شروع کرد؟ 

 

هیچ جوابی نداره.   


ما خوبیم

زندگی در گذر است  

 

۷/۱۱/۸۸

روم نمیشه بیام بگم دیروز تنها روزی بود توی این دو سال و شیش ماه که از هم هیچ خبری نداشتیم. ۷/۱۱/۸۸

ساعت ۱۱. ۱۲ شب دو تا س م س داد اما برای جواب دادن کافی نبودن... و هیچ خبری از من دریافت نکرد

امروز بعد از امتحان هرچی گرفتمش در دسترس نبود.با اینکه دلم پکیده بود اما میخواستم به بهانه بیرون رفتن باهاش اون چیزی و بشنوم که انتظارشو دارم...


پ ن : همین الان زنگ زد .گفت چرا جواب س دیشبو ندادی گفتم نمیخواستم ! گفت دیگه بهت زنگ نزنم؟ گفتم نه .

گاهی شنیدن یه جمله ی کوچیک از اونی که انتظارشو نداری تا عمق وجودتو میسوزونه قلبت میشکنه و چشمات...

 

من از چشمان خود آموختم رسم محبت را... که هر عضوی به درد آید به جایش دیده میگرید 

 

 


 

ژ ن :  ساعت ۱۱ شب :  دارم میپکم .

ع ق د !!

                                                                                                                                             

این زندگی با تو زیباترم میشه                                        
تو عاشقم بودی من باورم میشه                                                   
با تو دلم غرق یک بچگی میشه
من آخر رویام این زندگی میشه
من با تو فهمیدم زیباییم خوبه
یک مرد مغرور رویاییم خوبه
من با تو فهمیدم دلبستگی بد نیست
گاهی به یه آغوووش وابستگی بد نیست...  

 

میخوام برم که به گوپی بگم برای زندگی جدید و    ع ق د   آمادم !!  زمانی که تعیین کردیم دقیقا یک ماه و دو روز دیگست .  بهم گفته فکرات و بکن و بهم اطلاع بده تا مقدمه چینی کنم. 

کسی نظری نداره حرفی؟ حدیثی؟ 

پیشنهادی ؟ 

نصیحتی ؟ 

کمکی؟ 

راهنمایی؟ 

نکته ای؟ 

تبریکی ؟ 

فحشی؟  

سوالی ؟

خانومای باتجربه !متاهلین شما چی چیزی نمیخواین بگین؟ 

بگم؟ !   من مطمئنم ! شما نظری ندارین؟