دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

ح

حرفم نمیاد . 

چیز خاصی برای گفتن نیست . 

میگذرونم. صبح علی الطلوع میرم دانشگاه و ظهر یا شب میام خونه. گهگاهی هم بعد از کلاسام نیم ساعتی همو میبینیم. 

این   

همین ! 

 

 

نق نقانه !!

خسته شدم. 

یک سال نه

دو سال نه

دو سال و ۹ ماه گذشت !! 

من دیگه بریدم به خدا. 

کی میفهمه چی میگم !! 

امروز خیلی اتفاقی دو سه تا وبلاگ و دیدم که توی این مدت دوستی ما با هم آشنا شدن ، ع ق د کردن و بعدشم ع ر و س ی گرفتن و رفتن خونه خودشون !! فک کن ! تازه یکیشونم حالمه ست ! هه ی این اتفاق ها تو این مدتی افتاده که ما هنوز ...

از فامیلای خودمونم بودن ... دوستامم همینطور !  

سه  ساله داریم دور خودمون میچرخیم . 

 

فال گرفتیم : 

من:

 chera be to mige tavanisho nadari ? be man mige  sabr? 

 

 

اون:  

are be u mige sabr .sab kon
be to mige to salahe khoda ro nemidoni o nemifahmi be salahe un omidvar bash
 be man mige
 eshtebah tu eshtebah nakono hol nakon
 mige ba deghato dorost ghadam bardar ama talasheto ziyad kon

۷ به در !!

و اما پست جدید ! 

تو این چند وقته کم همو دیده بودیم . تعطیلات بود و نمیتونستم از خونه بزنم بیرون . تا اینکه شنبه که تعطیلیا تموم شد صبح الطلوع یعنی ۹:۳۰ زدم بیرون و رفتیم با گوپی خیابون گردی . اول روبوسی عیدمون و کردیم و و حسابی تنهاییامونو از دل خودمون در اوردیم . بعدشم د راستای همین خیابون گردی ها یه جایی پیدا کردیم یه پارک توپ !! و صد البته خلوت ! کسی باورش میشه تو اون پارک به اون بزرگی روی هم ۳ تا آدمم نبود ! بارونم گرفته بود ما دوتام لچ آب شده بودیم . آب از دماغموون داشت چکه چکه می اومد پایین. کلی با هم دوییدیم و عس گرفتیم و خولاصه خوش خوشانمون بود. 

قبلشم یه جایی توی خیابون واستاده بودیم و چیلیک چیلیک عکس گرفته بودیم . روز خوبی بود سیزدهمونو با هم به در کردیم البته چند روز زودتر.۵ روز ! شیرینی هم برام پخته بود و اورده بود .هی توی ماشین میدید شیرنی ها رو میگفت بده منم میخواستم ببرم خونه خودم بخورم میگفتم نه نمیدمت چاق میشی .  

ـــ کاش این حرف هایی که اینروزها بهم زدی و بیست روز زودتر گفته بودی. همون موقع که من تشنه ی شنیدنشون بودم و دلم میخواست با حرف هات آرومم کنی. اسفند ماه امسال قرار بود  برام روزای خوبی داشته باشه اما تنهاییش منو شکست ...  

 

از این به بعد عکسامو همینجا میزارم و رمزیش میکنم . هرکی دوس داره رمز داشته باشه بهم بگه . شرط اولش داشتن وبلاگه .در غیر این صورت فقط اون چند تایی و که میشناسم و میدونم خیلی وقته میان پیشم میتونن رمزمو داشته باشن . البته گاهی هم با چک کردن آی پی میتونم بهتون رمز بدم. شاید گهگاهی از خودمونم بزارم اما مطمئنا با حذف چهرمونه. 

رمز هم همیشه همین میمونه. یعنی به این زودی ها تغیر نمیکنه .خواهشا حفظش کنین.  

 

برای شروع این عیدانه ی امسالمونه . خصوصی هاتونو چک کنین. پرشینی ها رمزم اومده خرابه کامنتدونی هاتون؟ محبوبه و سارا گذاشتم براتون.

اینم از امکانات توپ بلاگ اسکای !!!!!!!

 این عکس رو باز کنید. فقط ازتون رمز میخواد. فعلا  2222 رو گذاشتم روش . لطفا امتحان کنید ببینید عکسه براتون باز میشه با نه ؟ 

و خواهشا کامنت بزارین هرکی عکس و دید.  میخام ببینم جواب میده یا نه .

میخوام از این به بعد از این سیستم برای گذاشتن عکس استفاده کنم. 

باز شد؟ 

 picofile.com اطلاعات بیشتر . 

 

پ ن :  اوکی . همه میبینن پس کامنت نزارین دیگه اگه  نخواستین . 

منتظر یه پست شاد و پر عکس باشین !!!! 

رمز رو هم سعی میکنم به اکثرا بدم

خ ا س... !

امشب میان !!
نه گوپی نمیاد. همونی که توی پست قبل گفتم . هیچ رقمه تلاشم برای نیومدنشون نتیجه نداد و قراره که بیان . همه ی حرفامو با خونوادم زدم و گفتم که نمیخوام .اونام به خونواده ی طرف گفتن اما گفتن که نه نمیشه حالا ما بیایم همو ببینن خودشون تصمیم بگیرن. خونوادمم گفتن دخترمون گفته قصد ازدواج نداره اگه گفتیم نه ناراحتی پیش نیاد.

هیچکس حال دل منو نمیفهمه. حتی اونی که دو سال و ۸ ماهه همراهمه ... 

به گ نگفتم . ترسیدم مث اون دفعه اعصاب خوردیشو سر خونواده و خواهر کوچیکش خالی کنه . شاید آخر شب بهش بگم. 

چیکار کنم.  

چند شب پیش به سرم زد است...خاره بگیرم. یکیو میشناسیم که واقعا مجربه و حرفش رد خور نداره . اما ترسیدم. گفتم اگه به رابطه ی من و گوپی بگه آره و بگه خوبه که ته دلم قرص قرص میشه و میچسبم به رابطمون . اما اگه بگه نه ؟ به حرف خدا و است...خاره که نمیشه پشت کرد میشه؟  اونوقته که نه میتونم جدا بشم نه میتونم دل ببندم. 

اگه آدم بدونه یه زندگی صلاحش نیست و واردش نشه بهتره /یا اینکه ندونه و وارد اون زندگی بشه و بعدش... 

نمیدونم. حرف یه عمر زندگیمه... 

وای خدایا . از ته دلم ازت میخوام قیافه ی این پسره ی امشب اصلا به دلم نشینه . میخوام ازش بدم بیاد. نمیخوام یه لحظه به دلم شک بیاد. اینطوری حداقل تا 6 ماه دیگه که تکلیف زندگیم معلوم میشه اعصابم هم راحته. خدایا هستی؟؟

کمکم کن... 

ادامه ی امشب و همینجا مینویسم . احتمالا ساعتای 11   12 شب اگه حالم خوب بود.  

یکی داره توی دلم رخت میشوره... 

اصلاحیه : فردا شب میان . 


 

 

اومدن و رفتن. دقیقا از زمانی که اومدن تا رفتن ۹۷ دقیقه شد ! 

من خاک بر سرم هم چای اوردم هم رفتم اونجا نشستم. اونا هم هی میگفتن  فلانی خانوم ِ ما !! مثلا گ خانم ما رو بگین بیان اینجا بشین و... 

حدودا نیم ساعتی هم رفتیم صحبتیدیم. 

چیز خاصی نبود. به اون سختی که فک میکردم نبود. واییییییییییی حرسم گرفته بود از مامانم که میگفت برن بشینن صحبت کنن   

پ ن : اون تخمین زمانی هم اگه گفتین از کجا بدست اومده؟؟  اگه فک کردین گوشیمو به اصرار گوپی گذاشته بودم اونجا که صداشونو ضبط کنم اشتباه نکردین !!