دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دوست ‌ پایه نداریم

این چند روز هم گذشت .

چهار روز به خاطر عاشورا تعطیل بودیم و کلی توی خونه موندیم . اما خواب صبح صدقه سری پسرک نصیبمون نشد . از 7 صب چشماش بازه و داره بازی میکنه و میخواد پاشه . از اونورم ده که شد دوباره خوابش میگیره .

گشت و گذارمون به خونه مامانم و مامانش و خیابون گردی و یه شب هم خونه ا ف سون  طی شد .  اما کلا نتیجه گرفتیم هیچکیو نداریم که بریم و بیایم و بیاد ! کلا دوست پایه مون کمه .

امروزم بعد چهار روز اومدم سر کار . و فعلا هوا فقط گرمه  ! و خبری نیست ...

زنگ اینور اونور هم زدم کسی نبود باهاش صحبت کنم .

همین  حرفی نیست .

حال و روز پسرک

پسرکم چند روزه درست غذا نمیخوره . فک کنم دندونش داره اذیتش میکنه . پاهاش هم سوخته و هیچ رقمه خوب نمیشه ! تا حالا اینطور نشده بود . الان یه هفتس طفلی حال و روزش اینه . و با هیچ کرمی خوب نشده . شبا بازش میزارم اما فایده نداره .  چند روزه به گ میگه ددی !! ددی   خیلی با مزس . هنوز به من مامان نگفته . چند بار گفته اما بدون قصد از زبونش این کلمه در اومده . هنوز صدام نکرده .

فعلا       ددی           دد      دایی    و برای دستور هم از   داللی      استفاده میکنه .  سه چهار روزه راه میره .اما هنوز خوب نمیتونه کنترل کنه.


دنبال وامم . همین روزا میگیرم . نمیدونم چیکارش کنم هنوز . نیاز واجب ندارم  اما حیفم اومد حقوقم خرش الکی بشه . شاید باهاش ماشین بگیرم البته باید یخورده طلا بفروشم و از بابا قرض کنم تا بتونم یه چیزی بگیرم . گوشه هایی برای گ اومدم که کمکم کنه اما میگه ندارم .مث خیلی وقتا .


گ داره مغازه راه میندازه . مغازه ی ک ا ک توس ! من خیلی خوشبین نیستم اما او همچنان مصرره که سود خوبی داره .


خواهرم  رفته تهران . ترم اولشه . رتبه ارشدش شد 13 ! یخورده سختشه اما داره کنار میاد با جو اونجا .


داداشه با زنش در حال زندگی ان . خدارشکر خوبن و دارن امورات میگذرونن .


خبر خاصی نیست اینروزا . شبا بلند و طولانی شده . این هفته به خاطر تاسوعا و ... چهار روز تعطیلیم .کاش گ میومد بریم شیراز . خیلی وفته نرفتم . دلم سفر میخواد . کاش می شد بریم .هرچند به خاطر سردی هوا برای پسرکم یه خورده میترسم .


اوضاع خونه داغونه . نمیدونم چرا هیچوقت مرتب نمیمونه . اگه هر روزم جمع کنم بازم همینه . باز خوبه ما خونه نیستیم ! نهار خونه مامانیم  تقریبا هر روز هفته  و شبا هم بیرونیم و ساعت نه و ده میرسیم خونه . اما بازم اوضاع همینه .




مینویسم

چندیه دوباره دوس دارم وبلاگ نویسی برگرده به قبل

به اون روزایی که داغ داغ بود   هلیا  الهام     خانوم خونه   فمیمه    مونی    خانم گلی  و ... همه و همه        روزبه روز مینوشتن

از روزای دوستیشون ازدواجشون خاستگاری اولای خونه رفتنشون عکسایی که میزاشتن و....

اما دریغ...........

یا وبلاگها پاک شده  یا نویسنده ها گم شد ن

سالهای 86 تا 90  سالهای اوج وبلاگ نویسی بود


کاش بر میکشتن

برگردین

من خاطرات سه چهار سال اخیرم و گم کردم چون ننوشتم

حالا حسرتشو دارم


سلامی بعد از یک سال و نیم

سلام

به همه وبلاگی های فعال   وبلاگ های خاک گرفته و بعضا بسته شده و وبلاگ های مفقود شده

از وقتی اینستا و موبایلها فعال شده وبلاگها فراموش شدن .

من خوبم

ما خوبیم

پسرمم خوبه

الان دقیقا یک سال و یک ماه و دو روزشه  و به تازگی راه رفتن و بلد شده  البته کمابیش !

روزها تند و تند در گذر هستن

از حال و احوالم بگم  درسم خیلی وقته تموم شده  آبان 93 دفاع کردم و آذر ماه باردار شدم .

اسفند ماه از خونه اجاره ای  که اول زندگی مشترک رفته بودیم بعد از دو سال بیرون اومدیم و رفتیم یه جای دیگه

مرداد ماه94 به طور خیلی خیلی غیر قابل پیش بینی خونه خرییدیم . یه آپارتمان 105 متری . طبقه هشتم یه مجتمع 24 واحدی و با اون حالم در 8 ماهگی بارداری دو باره جابجا شدیم به خونمون. خونه خودمون . خونه طلایی !

شهریور ماه 95 میوه خوشمزه زندگیمون بدنیا اومد یه پسر لاغر استخونی سبزه !! که کم کم سفید شد

از اسفند ماه برگشتم سر کارم

و الان پسرم یک سالشه .


اگه کسی جابجا شده ادرسشو برام بزاره و اگه دوس دارین در اینستا در ارتباط باشیم