این چند روز هم گذشت .
چهار روز به خاطر عاشورا تعطیل بودیم و کلی توی خونه موندیم . اما خواب صبح صدقه سری پسرک نصیبمون نشد . از 7 صب چشماش بازه و داره بازی میکنه و میخواد پاشه . از اونورم ده که شد دوباره خوابش میگیره .
گشت و گذارمون به خونه مامانم و مامانش و خیابون گردی و یه شب هم خونه ا ف سون طی شد . اما کلا نتیجه گرفتیم هیچکیو نداریم که بریم و بیایم و بیاد ! کلا دوست پایه مون کمه .
امروزم بعد چهار روز اومدم سر کار . و فعلا هوا فقط گرمه ! و خبری نیست ...
زنگ اینور اونور هم زدم کسی نبود باهاش صحبت کنم .
همین حرفی نیست .