دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

سلام . 

بازم کلی وقته نیومدم.حسابی تنبل شدم. سرم شلوغه و گرفتارم کار خونه و دانشگاه برام فرصتی برای وبگردی نمیزاره. البته میخونمتون اما یه روز در میون و شرمنده بی کامنت.

 

میخوام ل.پ .تا.ب بگیرم .

شما چی دارین و چه قیمتی؟

یه لب.تا..پ با کاراییی خوب ؟؟ 

چون کارم بیشتر باهاش اتو.. کد و تری دی و برنامه های سنگینه  

حدود قیمت هم 700 تا 1200 

 

به زودی میام با کلی حرف

نمایشگاه !

سه شنبه تمام و کمال کلاس بودم و گوپی هم تهران بود.  

.

چهار شنبه : صبح ساعت نه بیدار شدم و برنج گذاشتم و شروع کردم به درست کردن کباب ماهیتابه ای . ۱۰ رفتم موهامو شونه کردم و آماده شدم و غذا برداشتم که با گوپی بریم گردش !! 

تو بهبوهه ی ماشین بیرون زدن هی زنگ زد که چرا دیر میای ؟ مگه یه رب پیش نگفتی داری میری ماشین بزنی بیرون و... به کل با کفش تق تقی راه رفت رو اعصابم. همون موقع آقای همسایه با وانت اود ماشین و زد دم خونمون و بار خالی میکرد ! 

منم با کمال پر روی گفتم اگه ممکنه کارتون که تموم شد ماشین منو هم بزنید بیرون ! (پارک کردن ماشین توی خونمون یه مدل خاصه و تو پیچ پارک میشه.فقط یه بار تو نستم دو فرمون بیام بیرون ٬ در حالت عادی ۶ بار جلو عقب میرم تا درش بیارم ) 

خلاصه ماشین و یه جا پارک کردم و با گوپی راهی خیابونا شدیم .این دفعه برام یه شلوار اورده بود ٬ همرنگ تاپی که هفته ی پیش بهم داد.اینقده نانازهههههه 

بعد یه جا وایستادیم و نهارمونو خودیم .بعدم رفتیم کافیشاپ یه چیزی خوردیم و دیگه ساعت ۳ شده بود! شب باید میرفتم دکتر .منشیه گفته بود راس ساعت 4 دفترچتو بزار ساعت 9 / 10 نوبتت میشه . من رفتم کلاس و گوپولی رفت دم مطب تا باز بشه و دفترچمو بزاره .طفلکی نیم ساعتی اونجا معطل شده بود .بعدم 4 تا 6 آزمون باید میگرفت و رفته بود . منم6 کلاسم تموم شد و اومدم . اومد دنبالم و رفتیم خیابون گردی .

اونم برام از این تعریف کرد که رفته بود مخ نگهبان دکتر و زده بود و قرار شده بود 8 برم و همون موقع هم برم داخل !!

8 رفتم و با یه ترفندی؟؟ 8:10 رفتم پیش دکتر !!  ( همیشه با وقت قبلی هم که میرفتم 6 میرفتم اونجا 9:30 نوبتم میشد !!)

بعدم اومدیم خونه ی ما و 10 از هم جدا شدیم. 

 


پنجشنبه : نهار ماکارونی درست کردم و ساعت 3 با کمی شام دیشب و غذای امروز راهی خونه ی گوپی اینا شدم !! طفلکی مامانش سفره میترسم شیمکش تو بره ! 

یه کم نقاشی کشیدیم . قایم موشک بازی کردیم و نهار خوردیم تا ساعت 5 . قرار بود بعد از اون با دوستم بریم نمایشگاه..صنایع دستی . 

کلی جینگول مینگول کردم و آماده شدم و زنگ زدم که دوستم گفت نمیام !!  خورد تو پرم . puzzledsmile.gif : 18 par 21 pixels.

گوپی هم دلش به حالم سوخت و گفت خودمون میریم . اومدیم تو خیابونا و دیدیم پنجشنبه ست و احتمال دیده شدنمون زیاده .زنگ زدم به آبجی کوچیکه که بیاد باهام اما نیومد. دوباره گوپی زنگ زد و گفت که بیاد .رفتیم دنبال آبجی و با هم رفتیم نمایشگاه . 

هر از گاهی یه آشنایی گوپی و میدید و من رامو میگرفتم و میرفتم انگار که باهم نیستیم.کلی هم چیز میز خریدم. slowdance.gif : 44 par 25 pixels.

بعدم گوپی گذاشتمون پیش ماشین و نخود نخود هرکی رود خانه ی خود... 


جمعه:

برای سومیه خاستگار اومده و احتمال اینکه یه خبرایی بشه 90 درصده !! ( نکته: خالم اینا هم وقت نشد که برن ببینن سومیه رو . فک کنم بهتر شد البته برای من چون یه حس بدی داشتم از اینکه اینقدر فامیل تو فامیل بشیم.) 

 

این پستم یه جوری شد.اصلا نوشتنشو دوس نداشتم.اما خواستم یه بار خلاصه نکنم. 

 

flirtysmile3.gif : 43 par 54 pixels.گوپی جونی میسی که نتهام نمیزاری و باهامی .میسی که هستی panicsmiley2.gif : 45 par 28 pixels.


 

 

بهار کجایی ؟ اومدی شهر ما؟

عجیب !

گ اتفاقای عجیبی افتاده : dunnosmiley.gif : 42 par 18 pixels.

دو سه روز پیش توی چت گوپی بهم گفت مامانم داره از تو حرف میزنه !! گفتم من؟؟!!  گفت اره ! 

گفتم چی؟ گفت داره میگه کوپی اون دختره کیه؟   

گوپی :کی؟کدوم دختره؟؟ flabbergasted.gif : 22 par 24 pixels.

*همونی که یه بار ب خاله گفته بودی نشونم بده ! امروز رفتم تحقیق ! خونه قدیمیشون . آدرس جدیدشونو داری؟؟  نه ! 

یعنی تو نرفتی دم خونشون ؟  نه واسه چی برم؟

بهم گفتن ...... 

اولیه(خواهر بزرگ کوپی) هم چند روز پیش زنگ زده خونشون . خب !؟  گفته شما دختر بزرگ دارین؟؟ گفتن نه ! گفته پس اونی که دانشگاه میره دختر شما نیست؟ گفتن هست اما عروس نمیکنیم ! (البته اشتباه گرفته بودن) 

بعد مامان گوپی ازش میپرسه شمارشونو داری؟ میخوام ببینم درست گرفته یا نه . کوپی : اولش۸۲۸ داره . 

 

و اما دلیل به تکاپو افتادن مامانش اینا : چند وقت پیش که با کوپی و دوستم بیرون بودیم یکی مارو دیده بوده ٬ و به مامان کوپی گفته بوده .(البته هرکی هست منو میشناسه ) 

فردای همون روز دیده شدنمون هم باهم توی ماشین بودیم که مامان گوپی زنگ زد که کی میره خونه / گوپی هم پرسید چیزی نمیخواین بگیرم براتون؟؟ مامانشم گفت نه / گوپی گفت عر.وس چی نیخواین؟ 

وقتی رفته بود خونه مامانش میپرسه کی بود تو ماشین پیشت ؟ گوپی میگه هیشکی . 

چهارمیه میگه : دیروز چی ؟ با کی بودی؟ دیدنتوناااا ! 

 

و توضیح   * بالا: اویل دوستیمون یعنی همون موقع ها که تازه روابطمون از استاد و شاگردی کمی پیش تر رفته بود و به رابطه ی اینترنتی کشیده شده بود .قرار بود تنیجه ی کنکورمو به گوپی بگم. اما از بدشانسی از همون روز دیدن نتایج اینترنت خونمون خراب شد و وصل نمیشد .سه هار روزی از هم بی خبر بودیم. همون موقع من واسه ی رانندگی میرفتم پیش خاله ی کوپی. 

یه روز صبح که داشتم با خاله تمرین میکردم یهویی گفت اااا آقای... ایجا چیکار میکنه ؟ و من جلوی پای گوپی زدم روی ترمز !  وایستادن حرف زدن وگوپی هم بعد از اون بی خبری منو دیده بود و ازم پرسید چرا بهم خبر ندادین نتیجتونو و... 

بعد از خداحافظی با گوپی خاله گفت بریم من خونه خواهرم تور ماهیای آکواریوممو بردارم. و رفتیم اونجا .خاله رفت تو و من دم در تو ماشین بودم. یهویی مامان گوپی و خاله با هم اومدن بیرون ! و حال و احوال و سلام کردیم و رفتیم. embarrassed.gif : 19 par 18 pixels.

اونرزا گوپی این قضیه رو اتفاقی جلوه داد . اما این جمله رو اونروز خودش بهم گفت (همونی که یه بار به خاله گفته بودی نشونم بده ! ) 

  

شنبه رفتم تصفیه حساب کلاسی که با دوستام میرفتیم آموزشگاه کوپی اینا ٬خواهرش(سومیه) اونجا بود و عکس العمل خاصی از خودش نشون نداد.منم به دوستام گفته بودم سعی کنن حرف نزنم و نیشمو باز نکنم .yes.gif : 19 par 18 pixels. 

 

گوپی میگه آخرش که چی ؟ بهتر خودشون فهمیدن .من که دل و جگر اینو نداشتم که برم بگم.خودمم میگفتم همین مراحل پیش می اومد. 


 

روزگار تنهایه . مامان بابا نیستن و دلم پکیده. همه ی کارهای خونه هم به دوش منه . 

شنبه دستمو سوزوندم. یکشنبه یادم رفت تو کته نمک بریزم و دوشنبه خورشتم سوخت !

bubblesmiley.gif : 49 par 50 pixels.فعلا 


 

روحت شاد ... به عنوان یک هنرمند ستودنی بودی .هیچوقت فک نمیکردم برای یکی که نه دیدمش نه میشناسمش چشمام اینطور بارونی بشه و دو سه روز بقض تو گلوم بمونه.  

ح

گ 

مامان و بابا رفتن و ما برای یک ماه تنها شدیم... 

بعد از مدت ها به بهانه ی خداحافظی بوسیدمشون ...

چقدر دلم برای بوسیدنشون تنگ بود؛   

دلم میخواست تو راه برگشت از فرودگاه سرمو بزارم رو شیشه ماشین و بغضم و بریزم بیرون  

اما افسوس که تو خونه ی ما کسی بوسیدن و گریه رو بهمون یاد نداده...  

باهم ۴شنبه !

گ و اما امروز ما !  

صبح ساعتای ۱۱  زنگ زد اماده شو ۲۰ دقیقه دیگه اونجام . تند و نتد پوشیدم و ماسوندم و پریدم پایین.  

اول از همه تاپ خوشملمو گرفتم که برام اورده بود و گرفتم خیلی ناناز و خوشمل بود ااما گوپی ازم قول گرفته نپوشمش تا خودش باشه !! تازه بچم یه لغت عجیبم انداخت بیرون که حسابی بهش مشکوک شدم این چیزا رو از کجا میدونه ! (میگه این تاپه کر..ست سرخوده ها !!) (کسی فهمید؟ ) 

بعدم رفتیم گشتیدیم توی کوچه پس کوچه های سبز و پر درخت . برگ درختا کم کم داره زرد میشه و رنگ پاییزی به خودش میگیره ... فصل چیدن انار هم رسیده . جاتون خالی دو تا انارم کندیم( به عبارتی دزدیدیم) و خوردیم کلی هم حال داد. گل صحرایی هم چیدم . یه خوردم انار کوچولو از روی زمین جمع کردم که بعدا طلاییشون کنم و یه جایی ازشون استفاده کنم.

بعدم هی عکس گرفتیم هی نشد ! تنظیم میکردیم  وای میستادیم اما نصفه نیمه میشدیم تو عکسه . یا من بی کله بودم یا گوپی نصفه بود. 

بعدم رفتیم نهار کباب خوردیم و هی تو دلمون خدا خدا کردیم مریض نشیم ! لقمه ها رم من میگرفتم و یزاشتم دهن کپل .یکی من یکی اون یکی باهم یکی هم یه گاز من یه گاز اون !!  

آخرای خوردن بود که گوپی یادش افتاد پس اینهمه دستش و برای چی شسته ! این بود که تصمیم گرفتیم اون غذا بزاره دهنم. 

بعد از غذا باز رفتیم کوچه گردی و دیگه دیدیم دیره ساعت ۳:۴۶ شوت گاز راه افتادیم به سمت یونی که من برسم کلاسم .اما تو راه دوستم زنگ زد نیـــــــــا !!! تشکیل نمیشه ! ما هم از خدا خواسته برگشتیییییم . 

گوپی رفت شرکت نیم ساعتی کار داشت منم گفتم تو ماشین میمونم تا بیای ٬ یه کم تو کاغذاش فوج فوجی کردم یه کمم تو ماشینش و حوصلم سر رفت ٬روشن کردم رفتم دور زدم تو خیابونای اطراف تا زنگ زد که بیا . 

بعدم رفتیم ذرت خرون و بازم کوچه گردی تا ساعت ۶ ! 

 

امروز روز عالی بود ! بزنم ب تخته دهوامونم نشد . 

 

- آهای کپل عاشق اینم که تو ماشین دستامو مگیری و بوچشون میکنی و ریشات فرو میره تو دستم !!  

 عکسم نمیزارم !