دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

عجیب !

گ اتفاقای عجیبی افتاده : dunnosmiley.gif : 42 par 18 pixels.

دو سه روز پیش توی چت گوپی بهم گفت مامانم داره از تو حرف میزنه !! گفتم من؟؟!!  گفت اره ! 

گفتم چی؟ گفت داره میگه کوپی اون دختره کیه؟   

گوپی :کی؟کدوم دختره؟؟ flabbergasted.gif : 22 par 24 pixels.

*همونی که یه بار ب خاله گفته بودی نشونم بده ! امروز رفتم تحقیق ! خونه قدیمیشون . آدرس جدیدشونو داری؟؟  نه ! 

یعنی تو نرفتی دم خونشون ؟  نه واسه چی برم؟

بهم گفتن ...... 

اولیه(خواهر بزرگ کوپی) هم چند روز پیش زنگ زده خونشون . خب !؟  گفته شما دختر بزرگ دارین؟؟ گفتن نه ! گفته پس اونی که دانشگاه میره دختر شما نیست؟ گفتن هست اما عروس نمیکنیم ! (البته اشتباه گرفته بودن) 

بعد مامان گوپی ازش میپرسه شمارشونو داری؟ میخوام ببینم درست گرفته یا نه . کوپی : اولش۸۲۸ داره . 

 

و اما دلیل به تکاپو افتادن مامانش اینا : چند وقت پیش که با کوپی و دوستم بیرون بودیم یکی مارو دیده بوده ٬ و به مامان کوپی گفته بوده .(البته هرکی هست منو میشناسه ) 

فردای همون روز دیده شدنمون هم باهم توی ماشین بودیم که مامان گوپی زنگ زد که کی میره خونه / گوپی هم پرسید چیزی نمیخواین بگیرم براتون؟؟ مامانشم گفت نه / گوپی گفت عر.وس چی نیخواین؟ 

وقتی رفته بود خونه مامانش میپرسه کی بود تو ماشین پیشت ؟ گوپی میگه هیشکی . 

چهارمیه میگه : دیروز چی ؟ با کی بودی؟ دیدنتوناااا ! 

 

و توضیح   * بالا: اویل دوستیمون یعنی همون موقع ها که تازه روابطمون از استاد و شاگردی کمی پیش تر رفته بود و به رابطه ی اینترنتی کشیده شده بود .قرار بود تنیجه ی کنکورمو به گوپی بگم. اما از بدشانسی از همون روز دیدن نتایج اینترنت خونمون خراب شد و وصل نمیشد .سه هار روزی از هم بی خبر بودیم. همون موقع من واسه ی رانندگی میرفتم پیش خاله ی کوپی. 

یه روز صبح که داشتم با خاله تمرین میکردم یهویی گفت اااا آقای... ایجا چیکار میکنه ؟ و من جلوی پای گوپی زدم روی ترمز !  وایستادن حرف زدن وگوپی هم بعد از اون بی خبری منو دیده بود و ازم پرسید چرا بهم خبر ندادین نتیجتونو و... 

بعد از خداحافظی با گوپی خاله گفت بریم من خونه خواهرم تور ماهیای آکواریوممو بردارم. و رفتیم اونجا .خاله رفت تو و من دم در تو ماشین بودم. یهویی مامان گوپی و خاله با هم اومدن بیرون ! و حال و احوال و سلام کردیم و رفتیم. embarrassed.gif : 19 par 18 pixels.

اونرزا گوپی این قضیه رو اتفاقی جلوه داد . اما این جمله رو اونروز خودش بهم گفت (همونی که یه بار به خاله گفته بودی نشونم بده ! ) 

  

شنبه رفتم تصفیه حساب کلاسی که با دوستام میرفتیم آموزشگاه کوپی اینا ٬خواهرش(سومیه) اونجا بود و عکس العمل خاصی از خودش نشون نداد.منم به دوستام گفته بودم سعی کنن حرف نزنم و نیشمو باز نکنم .yes.gif : 19 par 18 pixels. 

 

گوپی میگه آخرش که چی ؟ بهتر خودشون فهمیدن .من که دل و جگر اینو نداشتم که برم بگم.خودمم میگفتم همین مراحل پیش می اومد. 


 

روزگار تنهایه . مامان بابا نیستن و دلم پکیده. همه ی کارهای خونه هم به دوش منه . 

شنبه دستمو سوزوندم. یکشنبه یادم رفت تو کته نمک بریزم و دوشنبه خورشتم سوخت !

bubblesmiley.gif : 49 par 50 pixels.فعلا 


 

روحت شاد ... به عنوان یک هنرمند ستودنی بودی .هیچوقت فک نمیکردم برای یکی که نه دیدمش نه میشناسمش چشمام اینطور بارونی بشه و دو سه روز بقض تو گلوم بمونه.