دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم از چی بنویسم.
حس میکنم دچار روزمرگی شدم .
امتحانام یکیش مونده . پروژه ها هم تا ۲۰ تیر تموم میشه . میمونه پروژه نهایی که تا شهریور وقت هست .
گوپی دوروز دیگه میشه دو هفته که تهرانه . الان تو اوج امتحاناشه .
کادوی روز مرد پیش بینی شده اما هنوز خریده نشده .
چند روز پیش بزرگترین اشتباه زندگیمو کردم . با مامانم رفتیم پیش یه فا..لگیر واسه مریضی عمم . بعد از اون در مورد مامانم گفت وسطای خصوصیت مامانم یهو رو کرد به من و چیزای خوبی از زندگیم نگفت . یه هفتست که ذهنم مشغوله نمیدونم باور کنم یا نه ؟ چیکار کنم.کلا دارم مبارزه میکنم باهاش و میخوام به خودم بقبولونم که اینا دروغه .
کاش نرفته بودم .
آهای گوپی زوددددددددددددد بیااااا
سلام
با یه کم تاخیر روزتون مبارک
اولین سالی بود که منم کادو میگرفتم :) و کلی خوش خوشانمون شد !
روز روزش که گوپی تهران نبود و با پیک واسه منو مامانم و مامانش و مامانبزرگش گل فرستاده بود .
از طرف مامان گوپی یه لباس که دیروز همونجا خونشون بودم دوخت و بهم داد .
از طرف گوپی یه انگشتر که اون هفته که تهران بودم پسندیده بودمش اما به دلایلی نخریدیمش و یه دستبند
به مامانم سکه با یه لباس دادیم . به مامان گوپی سکه با پارچه چادری نقره کوب با یه دسته گل کوچیک .
دیروزم تو منو گوپی به بهانه تولد مامانم کیک گرفتیم و کلی ترکوندیم خونمون
حذف انگـ ـشتر و دستـ ـبند
حذف لبـ ـاس مامان گوپی دوز