دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

ج د ا یی اجباری !

خیلی وقته نبودم ینی ننوشتم .تا دو روز پیش که مشغول پروژه هام بودم این دو روزم ده بار صفحه مو باز کردم اما نمیدونم چی شد که حوصلم نشد بنویسم . 

همشم به یاد خودم میارم که حتما از کمک گ بنویسم تا یادم بمونه . یازدهم که تحویل داشتیم شب اومد یه سری از کارامو گرفت اونایی که از رو کشیدنی بود و برام وقت گیر بود و انجام داد و کلی کارم و جولو انداخت .ممنونم گوپی جونم . 

دیگه اینکه تولـ  ـد دوتامون کادوبرونش انجام شده بود اما کیـ  ـکش مونده بود که اونم همون یازدهم دوتایی رفتیم گرفتیمو میلیدیم :)  این  

کاد   وی اصلیمم گوپی برام یه دونه از اینا گرفته + دقیقا ۴۰۰ تا فیلم ائئم از ایرونی و خارجکی توش !! که کلی اینروزا به جای درس داره وقتمو پر میکنه. 

خبر بعدیم اینه که بالاخره طاقتم طاق شد . از اونور که گ نمیتونه تا قبل از خواهرش کاری کنه و خونوادش هیچ رقمه باهاش راه نمیان . گ هم تا حالا بهم میگفت که سعیشو میکنه برای ما شدن اما چندی پیش وقتی حرف از اومدن شد گفت محاااله خونوادش قبول کنن قبل از خواهرش بیان . منم دیدم نمیتونم دیگه اینجوری تحمل کنم از اونورم گ ازم انتظار داره نه دلخور باشم نه کنایه بزنم و انگار نه انگار عین قبل رفتار کنم و لاو بترکونیم و همیشه حواسم به گوشیم باشه چت برم و تماس داشته باشیم و...اما من نمیتونم وقتی دلخورم جوری رفتار کنم که انگاری هیچی نشده .به قول اون دارم از وظایفم فرار میکنم و به قول من دیگه خستم از تحمل این وضع  .به خاطر همین قضایا از ۵ شنبه هفته پیش کم کردیم رابطمونو و فقط روزی ۲    ۳  تا تک زنگ میزنیم . البته تا پریشب گاهی یعنی روزی یه بار تل میزد اما چون من تو جواب مثلا (مبارک باشه ازدوا  جم با یکی دیگه و شوخی کردناش در مقابل خا  ستگار اومدن خونمون و این چیزا) نیش و کنایه زدم  اونم تصمیم گرفت که دیگه زنگ نزنه . چون حوصله کنایه نداره !

 

نمیدونم چه حکمتی توی جدایی ما دوتاس . چه حکمتی توی تاخیرمون و از نکردن خواهرشه اما میدونم هرچی هست صد در صد حکمته وگرنه خدا پیش نمی اورد . 

میترسم . میترسم از اینکه به این جدایی ها عادت کنیم ... 

از اینکه یه روزی یکی دیگه پیدا بشه که ناخواسته جای اونیکی و از تنهایی برامون پر کنه ... 

نمیفهمم اگه یه روزی یه وقتی بمیرم گ چقد و چطوری میتونه با عذاب اینکه آخرش نشد کنار بیاد . 

نمیتونم درک کنم یه خونواده نفهمن و جدایی ما رو درک نکنن و ندونن این جدایی اجباری که برامون پیش اوردن میتونه ما دوتا رو نابود کنه ...