دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

اس اشتباه و دیر کردن !

و اما پست جدید. خیلی وقته انگار اینجا نبودم. 

از اوضاع و احوالات ما اگه خواسته باشین همه چی خوب بود. اون روز و فردای اون روز و.. من سعی کردم و زندگیمون بهتر و بهتر شد . 

دیروز قرار بود برم دانشگاه و بعد از اینکه کارم تموم شد گ بیاد دنبالم و بریم بیرون . ساعت ۱۰:۱۵ از خونه اومدم بیرون . حدودای ۱۱ بود که کارم تموم شد و یه تک زنگ به گ زدم که بفهمه من اومدم بیرون و کم کم کاراش و جمع و جور کنه بیاد بیرون . زنگ زد اما راه افتاده بود و دم در شرکت بود. همون موقع دوستم گفت میخوام برم بالا اینو به آقای... بدم و بیام .گفتم اوکی تا گ برسه اینجا ماهم اومدیم پایین . اما وقتی رفتیم اونجا یه صف ۳متری پشت اتاق آقای ... بود . با پارتی بازی دوستم رفت تو .همون لحظه گ زنگ زد که من رسیدم و بیا. گفتم دوستم تو اتاقه صبر کن بیاد بیرون میام٬ که دادش بالا رفت !!! من بهت گفتم مث اون دفعه نشه !!! گفتم نرو بالا !! گفتم... 

و من جلوی این همه آدمی که صدای گ رو از پشت تلفن میشنیدن آروم میگفتم باشه .باشه صبر کن بیاد بیرون الان میام .دو دقیقه دیگه میام... و قطع کرد. 

دوباره زد ! به خدا اگه تا ۵ مین دیگه پایین نباشی من میرم !!!! و من اوکی میام نرو صبر کن 

و زنگ زدم به دوستم که توی اتاق آقای ... بود . جواب نداد .شروع کردم به نوشتن اس برای گ که صبر کن میام.جون گ اذیت نکن و روزمونو خراب نکن.و فرستادم !!! 

دیدم دوستم نیومده رفتم .با اینکه صبح حتی با ماشین اون اومده بودم دانشگاه .با اینکه باهم بودیم با اینکه مونده بود باهام کارم و انجام بدم .اما پیشش نموندم و اومدم بدون خداحافظی !!! 

توی مسیر که از بالای دانشگاه میاومدم پایین بابام زنگ زد : چی نوشته بودی توی اس ام اس؟ نتونستم بخونم؟؟ من : چی ؟؟ اس ام اسم؟؟ من اس نزدم.  گفت چرا اس زدی کاری داشتی . من : خیلی تابلو جمعش کردم و گفتم که دوستم زده.اما گفت شب میای خونه خودت میخونی !! 

رسیدم توی ماشین ساعت حدودا ۱۱:۳۷ دقیقه بود. از اون بالا اشکام میریخت و توی ماشین هق هقم در اومد !! زار میزدم و گ حرف خودشو میزد و حق و به خودش میداد ! 

در صورتی که از ۱۱:۳ دقیقه که راه افتاده تا ۱۱:۲۵ توی راه بوده که برسه دانشگاه و فقط ۱۰ دقیقه دیر کردم... توی این ده دقیقه هم داشته باهام دعوا میکرده .

کل مسیر و اون حرف زد و من گریه کردم... زنگ  زدم داداشم بیاد دنبالم و رفتم خونه. توی تمام مسیر داشتم فک میکردم .به اشتباهم به اینکه دیگه هیچوقت منتظر چند ماه دیگه نمیمونم. به اینکه ای کاش هیچوقت چند ماه دیگه نیاد . به اینکه اشتباه کردم .به اینکه گ اونی من میخوام نیست و من اونی که گ میخواد . به اینکه ما عاشق نستیم به اینکه این عشق نیست . به اینکه این رابطه اشتباهه . به اینکه ما با هم خوشبخت نمیشیم . 

و حرف گ که من همینم که هستم . مهر تاییدی بود به همه ی این فکرایی که تو ذهنم ووول میخورد. 

ساعت ۲ کلاس داشتم تا ۴ . دوستم داشت زنگ میزد به آژانس  و گ هم پشت خط بود .گفت میتونم بیام دنبالت .گفتم بیا. اومد سکوت .  حرف . اشک. امروز و تحلیل کردیم .نه من از حقم کوتاه اومدم که مقصر نبودم نه اون. 

گفت اگه اینطوری باهم ادامه بدیم زندگیمون خراب میشه .گفتم میدونم. گفت باید به جای این رول بازی کردن ها برای هم خودمون و اصلاح کنیم. گفتم میدونم. گفت باید یه دفعه این نوع زندگی رو بزاریم کنار .گفت تو هم باید بخوای.... 

 

کلی حرف زد و من شنیدم . قبول کردم و خوب شدیم . میدونستم اینطور ادامه دادن فقط باعث میشه گوشه ی دلامون  اون ته ته های قلبمون یه غده کوچیک از خشم و دودلی و کینه به وجود بیاد و روز به روز بزرگتر و بزرگتر بشه . قبول کردم و دست دادم و رفتم... بدون اینکه حتی... 

تا شب سرم سنگین بود . هم بحث های امروز هم اون اس ام اسی که اشتباه زده بودم به بابام هم فکرای تو سرم حسابی حالمو بد کرده بود... 

۱۱بابام اومد و با هر قدمی که پله ها رو میرفتم پاییت دلم هررری میریخت پایین. اما به خیر گذشت. نتونسته بود بخونه.شایدم خنده بود و نخواست چیزی بگه. وقتی منو دید پرسید امروز رفتی دانشگاه چی کار  کردی؟ منم جواب دادم. دیدم چیزی نگفت خودم پرسیدم ا ام اس چی بود و ... گفت نمیدونم نتونستم بخونم. و با دروغای من روبرو شد که از سر شب تو ذهنم مرورشون کرده بودم . گفت من نتونستم بخونم برو بخون و پاکش کن !! 

شب تو اس به گ گفتم : سرم داد نزن و باهام اینطور برخورد نکن. گفتم به خدا این رفتاری و که تو باهام داری تا  حالا ندیدم . گفتم حتی بابامم تا حالا اینطور باهام برخورد نکرده. گفتم آخرین دعوای بابام مال دو سال و نیم پیشه که هنوزم یادمه . گفتم این برخورداتو یادم نمیره نمیتونم فراموش کنم نکن باهام... و.......................

ببخشید اگه با این حرف هام ناراحتتون میکنم . به خدا منم خسته شدم .منم نمیخوام تو وبم ... اما نمیشه . قول مید همین روزا این بحثامو تموم کنم و بعد از نوشتنشون و تجزیه تحلیل کردنشون بشم همونی که با گ دیروز قرار گذاشتیم.

این هم اون گلیه که چند روز پیش که قرار بود برم کلاس بردم آمو..زش..گاه  گوپی اینا . خواهرش بود .میشناختم .گفتم خوب نیست دست خالی برم. البته بردن این گله هم ماجراهایی داره که سر فرصت میگم.   

 

تقدیم به همه ی اونایی که همیشه باهام هستن.