چه ذوقیه ! چه ذوقی و چه حس عجیبیه و قتی میری که وسایل ما شدن و انتخاب کنی !!
بهتر و شیرین تر و هیجان انگیز تر و دوست داشتنی ترش اینه که لباستو بپوشی !! یه لباس شیک و خوشکل و ناز ! گم میشی توی پف دامنش !! کمر باریکت از همیشه خوش استیل تر و باریکتر نشون میده .بازوهات برق میزنه و قلبت تالاپ تولوپ میکه .
از اونورم دلت قیلی ویلی میره !!
تصور میکنی اگه خدا بخواد همین روزا توی همین لباس با دسته گلت با اونی که دوستش داری و همراه همیشه ی زندگیت انتخابش کردی هستی٬ خودتو تصور میکنی تو اون لحظه ای که تو این لباس جگری همشونه ی مرد زندگیت وارد مجلس ع ق دت میشی !
امروز برای اولین بار منم از اون لباسا پوشیدم ! اگه بدونی چه حسیه...
البته توی پرانتز بگم که هنوز خبری نشده ! هنوز گوپی به خونوادش نگفته . هشتمم گذشت اما بهتره فعلا روی پروژش کار کنه تا این آخر کاری کارشو کامل تحویل به و با خیال راحت به مسایل بپردازه.
امروزم خودم با دوستم رفتیم . دوسه تا مز.و..ن و پاساژ و ... و توی یکی از اون م..زون ها خانومه گیر داد که بیا بپوش دو تا لباس تنم کرد. اولی شیری رنگ و دومی کالباسی . / بر عکس اونی که فک میکردم از این پفی ها خوشم نمیاد و مجلسی میگیرم دقیقا از اون پفی ها خوشم اومد و از مجلسی ها بدم اومد. سفره هم همونجا دیدم و تقریبا انتخاب کردم . فقط باید دو سه جا دیگه احتمالا با گوپی و مامانش اینا باهم بریم و ببینم که مطمین شیم.
تورو خدا دعام کنین . دعا کنید هرچی دلمونه همون بشه . تو ذهنم و فکرم حتی یک درصدم تا حالا به مخالفت خونواده ها نه اینوری نه اونوری فکر نکردم و مطمئنم که همه چی اوکی میشه میترسم نکنه بخوره تو ذوقم. شمام دعام کنید دعا کنید دعا !
زنگ زدم به گوپی کل امروز و با شوق و ذوق و آب وتاب براش تعریف کردم. یه رب بعد زنگ زد گفت این چیزا رو یه جا بنویس تا یادت نره و وقتی چیزی و بدست اوردی ارزشش از بین نره برات منم اومدم اینجا ثبتش کردم...