اوز اونجایی میگم که سمیـ ـنار گ دعوت بودیم . توی طول هفته هرچی نشستم هیچکی هیچی نگفت و نفهمیدم آخر سر میریم یا نه !! چهار شنبه مهمونی خونه دوستم دعوت بودیم و جینگولاسیون کرده بودم و رفته بودم ! شب که اومدم ساعت هول و هوش ۱۱ بود. هرچی پایییین نشستم هیچکی هیچی نگفت . تا آخرش خودم پرسیدم !
اول بابا گفت نمیریم. بعدش گفت من و مامان و داداشم بریم. بعد گفت نه تو نرو !! زشته
بعد گفت داداشم و مامانم برن . ............ خلاصه تا صبح هم که آاماده شده بودم و یه لنگ پا وایساده بودم اونجا هنوز این صحبتا ادامه داشت. تا اینکه بالاخره چهار تایی رفتیم ! ینی من و مامانم و بابام و داداشم .
۹ تا ۱۱ اونجا بودیم و فقط قسمت اول صحبت های گ (از سه قسمت)رو بودیم و موقع پذیرایی پاشدیم. و اومدیم بیرون و بابا هی میخواست اس بده که تشکر کنه هی من و داداشم گفتیم نه زنگ بزنه . خلاصه زنگ زد و تشکر کرد.
از اونورم من و مامانم که اون ته تها نشسته بودیم اول خواهر کوچیکه ی گ رو دیدیم که سه ردیف جلوتر ما نشست (اون ما رو ندید) بعد سومیه که رفت دو ردیف پشت ما نشست اونم ما رو ندید. وقتی هم موقع پذیرایی پا شدیم که بریم اولیه رو دیدیم که مجبور بودیم از کنارش رد بشیم و پا شد سلام کردیم.
جالبه که دومیه و مامان گ مارو دیدن !!! از همون اول اما چهار قدم نیومدن جلو سلام کنن !!
خلاصه رفتیم خونه و من ماشین برداشتم رفتم خونه ی دوستم و توی یه نیمچه چهار راه هم یهویی برق ماشین قطع شد !! فک کن . دو تا آقا اومدن هل دادن گوشه خیابون یهو دوباره وصل شد. بعدشم گل گرفتم و ساعت ۱ بعد از سمیـ ـنار گ اومد باهم رفتیم بیرون. طفلکی صداش دیگه در نمیومد و عین سرما خورده ها شده بود.
امروزم عیده عیدتون مبارک ! عید مامان بابای منم هست . هفته دیگم عید ماست . تا پریروز که با گ خوب بودیم قرار بود که این عید بیان خونمون (البته به جهت عید دیدنی ! نه چیز دیگه ای) اما تا الان که ساعت ۱۲ ظهره هیچ خبری نیست .
ما دوتام یه روز و نیمه که باهم قهریم . دلایلشم اونقدر طولانیه که حوصله ی مرور و نوشتنشو ندارم. خیلی وقت بود باهم اینجوری بحثمون نشده بود . اما بازم شروع شد. شاید یکی از دلیلاش توقعات زیادییه که گ از من داره اما من به دلیل قطعی نبودن رابطمون انجامش نمیدم . که اونم برمیگرده به حرفای سه شب پیشش. و اینکه .....هیچی.
خلاصه عیدتون مبارک. تاخیرم طولانی شده بود گفتم بیام یه کم خالی شم.