دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم از چی بنویسم.
حس میکنم دچار روزمرگی شدم .
امتحانام یکیش مونده . پروژه ها هم تا ۲۰ تیر تموم میشه . میمونه پروژه نهایی که تا شهریور وقت هست .
گوپی دوروز دیگه میشه دو هفته که تهرانه . الان تو اوج امتحاناشه .
کادوی روز مرد پیش بینی شده اما هنوز خریده نشده .
چند روز پیش بزرگترین اشتباه زندگیمو کردم . با مامانم رفتیم پیش یه فا..لگیر واسه مریضی عمم . بعد از اون در مورد مامانم گفت وسطای خصوصیت مامانم یهو رو کرد به من و چیزای خوبی از زندگیم نگفت . یه هفتست که ذهنم مشغوله نمیدونم باور کنم یا نه ؟ چیکار کنم.کلا دارم مبارزه میکنم باهاش و میخوام به خودم بقبولونم که اینا دروغه .
کاش نرفته بودم .
آهای گوپی زوددددددددددددد بیااااا