دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

قلقلک !

تقریبا یه ماهی میشد که درست حسابی همو ندیده بودیم ،به جز دوبار که نیم ساعتم نشده بود. هی از دیشب با خودم مرور کردم که دختر خوبی باش،لوس نشو ،خر نشو ،یه دست میدی و مث بچه ی آدم میشینی سر جات ! فراموش نمیکنی چند وقت پیش چه اتفاقی افتاد و چیا گفتی و چیا شنیدی، یادت بمونه این یارو همونیه که یه روز توی تل ... یه روز بهت گفت آره همه چی به یه تار مو بنده .  

صبح آماده شدم و حرکت کردم به طرف محل کارش ! تنها بود ... در مثل همیشه باز بود ٬رفتم تو و در و پشت سرم بستم ... مثل همیشه بالای پله ها جلوی در وایستاده بود... شکلاتمو در اوردم ٬از صبح هیچی نخورده بودم ازم گرفت و شروع کرد به باز کردن ٬داشتم توی کیفم دنبال یه دونه دیگه میگشتم که گفت در نیار ! همینو باهم میخوریم ٬گذاشت توی دهنش !! چند دقیقه بعد شکلات تو دهن من بود! French Kiss یه نگاه به سرتاپام انداخت و گفت چاق شدی خانوم؟! چقد مانتوت بهت میاد همیشه همینو برام بپوش !  بعد رفت سر کیفشو عیدیمو بهم داد پولی که یه بیت شعر روش نوشته بود و تاریخش ۱/۱/۸۸ بود گفت لحظه ی سال تحویل برات نوشتم + کا.رت تبریک و سررسید . 

یادم اومد دیروز از صبح چیو با خودم مرور میکردم و قرار بود چیکار کنم ٬اومدم خودمو از بغلش بکنم اما نشد ... گفت قرارمون چی بود؟   

کنارش نشستم و تو فکرم ٬موهامو از توی صورتم میزنه کنار و بهم میگه از این زاویه چقد شبیه هندی ها میشی!  خودمو تو بغلش جا میدم ،پشتمو میکنم بهش و طوری میشینم که دهنش کنار گوش ِ راستم باشه ٬بهم میگه باید تو اون انجمنی که دیروز بهت گفتم عضو بشی ها تازه تحقیق کردم دیدم همه ی اداره ها باید/قلقلکم میشه حرفشو قطع میکنم ٬ حرف زدن توی گوشم از اون زاویه یه حس نابه که تاحالا تجربه نشده بود ... بهش میگم بگو ... حرفش که تموم شد بازم ازش حرف کشیدم ٬هی سوالای بی مورد پرسیدم ٬فقط میخواستم حرف بزنه ! شایدم میخواستم قلقلکم بشه !!! شک میکنه /سکوت میکنه... ٬بی مقدمه میگم بازم حرف بزن!!! گرمی نفسش ٬لرزش صدای مردونش ٬حرکت لبهاش بهم حس خوبی میده ! حرف میزنه ،قلقلکم میشه ... راستی کار کتابت چی شد؟ بازم حرف میزنه ٬بازم قلقلکم میشه ... بازم تجربه ی اون حس ناااب ! قلب

(گوجه سبز) آلوچه هایی که دوشنبه صبح با دوستام چیده بودمو از کیفم در اوردم و شروع کردیم به خوردن ... یه سری عکس باهم دیدیم... 

برخلاف قول هایی که به خودم داده بودم و هیچکدومش عملی نشد ٬این یکی و یادم بود که دیگه هیچوقت من حرفی از عروسی و یکی شدن نزنم و بزارم خودش بگه ... ساعت ده و نیم بود باید از محل کارش میرفتیم بیرون٬ بی مقدمه پیشنهاد داد بریم اون باغی و که گفتم ببینیم؟ با دوستش قرار گذاشتیم و رفتیم دنبالش که بریم با.غ و ببینیم . عالی بود !! یه خورده ریزه کاری داشت اما میشد تبدیل به بهترینش کرد.تو با.غ قدم زدیم و همه جاشو دیدیم ٬دوستش خیلی خوشحال و مشتاق بود و میگفت از هیچ کمکی دریغ نمیکنه ... توی ماشین بحث سر این بود که چه ماهی خوبه اونجا! دوستش میگفت اسفند ماه هنوز سبز نشده بهترین موقع که نه وسیله ی گرمایش و سرمایشی بخواد و باغ سبز باشه همین موقع هاست ٬و گفت تابستونم خوبه شبا خنکه ! / یه نگاه از توی آینه ماشین به من انداخت و گفت : میخوای همه چی و بندازیم تابستون؟ با وجود همه شوقی که برای زودتر ما شدنمون داشتم ابرومو انداختم بالا ... 

پ ن : بعدا فهمیدیم خیلی هولیم ! ۱)هنوز ۱۱ ماه دیگه تا اسفند مونده حالا رفتیم با.غ ببینیم ۲) ما که قرار نبود عقدمونو توی با.غ بگیریم ٬میخواستیم عرو.سیمونو اونجا بگیریم ٬پس دو سال دیگه مونده.... نیشخند

بهم میگه صورتت باز شده ٬خیلی خوشکلتر شدی (خواستم بگم به خاطر ابروهامه ٬همونایی که تا مرز خودکشی منو برد ... اما هیچی نمیگمابرو

.  

.

بازم دختر بدی بودم ،بازم لوس شدم ،بازم یادم رفت  چند وقت پیش چیا گفتم و چیا شنیدم ، یادم رفت این آدم همونی بود که اونروز توی تل ... 

یعنی من بازم خر شدم؟!؟! چرا !

نظرات 20 + ارسال نظر
صـــدف و قهوه چهارشنبه 19 فروردین 1388 ساعت 23:19

یهنی الان تاییدیه ؟؟؟

گیتی پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 08:07 http://giiitiiii.blogfa.com/

الهی من قمبول دخمل گلم بشم... می فهمم چی می گی... منم اون موقع ها که با شاهین دوست بودم هی به خودم قول می دادم هی زیر قولم می زدم... خو شه کار کنه آدم؟ مزه داره دیگه. دی:)
منظورش از تابستون تابستون همین امسال بود؟ هورررررررررررااااااا

گیتی پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 11:00 http://giiitiiii.blogfa.com/

راستش نه به اون شکلی که می گی به رخ نکشیده اما گاهی پیش می اومد که حس می کردم اینکه می دونه من حاضرم به خاطرش هر کاری کنم یا هر کاری بکنه من بازم دوستش دارم خیلی درست نیست... مخصوصا تو دوران دوستی این حالت بیشتر بهم دست می داد. چون با وجود عشق و اعتمادَ آدم بازم دلش قرص قرص نیست.
اما چیزی که می خوام بهت بگم گیتی اینه که رفتار آدما روز به روز پخته تر می شه. شاید شاهین هیچ وقت اون روزا رو به رخ من نکشید اما خوب قطعا خیلی رفتارهای آزار دهنده داشت و شاید الان هم داره... مثلا خیلی از کارهایی که گوپی می کنه و تو اینجا مینویسی من به عنوان یه خواننده و کسی که ازدواج کرده حس می کنم از رو بی تجربگی اونه... حالا چیزی که این میون خیلی مهمه تلاش دو طرفه است. اون پختگیه که می گم در صورتی به دست می یاد که دو طرف با هم رو خودشون و رابطه کار کنن . نه اینکه هر کدوم منتظر باشن تا قدم اول رو طرفشون برداره.
گیتی عشق رو باید هر روز آبیاری کرد و بهش رسید. باید شکوفاش کرد. خدا یه نهال محبت تو دل آدم می کارهّ دیگه خودت باید بهش برسی بعد از اون تا یه درخت بشه. منم اشتباه کردم اون روزا که اون فکرا رو کردم. آدم اگر بدونه طرفش آدمه و دور از جون عوضی نیستَ‌َ هی نباید جلوی احساستش رو بگیره .

خانوم خونه پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 11:53 http://www.tarhi-no.blogfa.com

اییییییییی شیطوووووون
زیاد واسه یکی شدن عجله نکن
من و شوشو با چه ترس و شوق و عشقی دست همو میگرفتیم و یه دونه شکلاتو دو تایی می خوردیم چه حس نابی بود به قول تو...
ولی حالا...
مواظب خودتم باش دختر

مونا پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 11:54

سلام
با اینکه میدونی نظرم در مورد نوع برخوردت باهاش چی بوده ولی خوشحالم که بعد مدتی روابط دوباره خوب شده و دارین برای زندگیتون برنامه ریزی میکنین...
ولی گیتی عزیزم مواظب باش بازم حرفای همون نظر خصوصیه دفعه ی قبلو میخوام بهت یادآوری کنم...
موفق باشین و خوشبخت!!!

مینا پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 12:54 http://www.rozhaye-asali.blogsky.com

عزیزم...
خوشحالم که داری از اون حال و هوای دلگیر میای بیرون...

به خودت و اون فرصت بده تا بیشتر با هم باشین اما احتیاط کن...
با هم بودن یعنی اینکه وقتی نیست بازم فکر کنی با هم این...
اونایی که ازدواج کردن میگن واسه عروسی عجله نکنین ولی ماها...
من که خیلی عجلخ دارم آقایی هم عین تو...
وای گیتی واسم دعا کن...روز سختی پیش رومه...
مرسی
فدات

مونس پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 13:03

اهم اهم. اصولا خانوم ها یه ژنی دارن به نام خریت محض! من و تو هم نداره همون داریم. با یه بوی به راااااااااااااااحتی خر میشیم میره پی کارش:)))

مونس پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 13:09

یه پیشنهاد: پرتقال هم دونفری خیلی میچسبه:)))) (الان حالت بهم خورد؟)
اگه خواست همه چیو بندازه تابستون خر نشی (ببخشیدا) مخالفت کنی. تو کار خوبی میکنی چیزی نمیگی اما اگه اون گفت رو هوا بگیر:)))))))
حرف درگوشی جدا از اون حس قلقلک خیلی میچسبه موافقم ۱۰۰٪
چاااققققققققق شدی؟ گیتیییییییییی میکشمتتتتتتتت
اونجایی که گفت قرارمون چی بود؟ منظورش کدوم قرار بود؟ چندساعت اونجا بودی که ۱۰ و نیم باید میمومدی بیرون؟ کم نبود؟

قرارمون این بود که بححث و دعوا هامونو کشش ندیم و هی پیگیری نکنیم . من ۸:۴۵ رسیدم اونجا . ۱۰:۳۰ هم اومده بودیم بیرون .
نه هنوز خیلی چاق نشدم .به خدا حرفتو گوش کردم....

سانیا پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 15:54

عزیزم مگه عشق قانون هم می شناسه؟کاش هیچ مصلحتی در عشق ورزیدن نبود.کاش هیچ عامل مزاحمی نبود.کاش می شد.............................
چقدر قشنگ از حست وقتی صداشو می شنیدی نوشتی مست شدم....

هستی پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 19:16 http://asemuneman2.persianblog.ir/

دیدار....

اینقدر دیر به دیر همدیگرو می بینیم که یه جورایی یادم رفته اخرین دیدار کی بود

خوشحالم که خوبی عزیز دلم

انشالا روزای بهتر از اینم واست برسه زوده زود

فهیمه جمعه 21 فروردین 1388 ساعت 12:07

سلام...
چه لحظه های قشنگی رو کنار هم داشتید... به نظرم دیگه سوالی نکن ازش بهتره... وقتی مادرش می گه خودت می دونی پس معلوم می شه... نمی تونن بهش فشار بیارند...
بسپار دست خدا...
راستی تو گوگل ریدرم یه پست دیگه هم بود... مخصوصا اون سایته ... حذفش کردی... دختر این سایت رو از کجا اوردی...

مونس شنبه 22 فروردین 1388 ساعت 15:15

کجایی تو؟ کم پیدایی. بسیااااااااااار قانون خوبی گذاشتین خانومی:*

پیتی یکشنبه 23 فروردین 1388 ساعت 10:18

گیتی جان تو این دوره که ما همش منتظر شنیدن خبریم ازت زود به زود بیا دیگه باباجان!

مونس یکشنبه 23 فروردین 1388 ساعت 20:15

بزودی در این مکان پست نصب شود پلیز:)))))))

مونس یکشنبه 23 فروردین 1388 ساعت 23:38

ببخش که همه کامنتامو یه جا مینویسم. برا بجه های بلاگ اسکای نمیتونم چندتا پشت سر هم بنویسم. صفحه تایپ نمیاد:(

شایلین دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 16:05

خوشحالم برات عزیزم...
امیدوارم این شادی و قلقلک، همیشگی باشه خانومی ! : ))
مواظب خودت باش...

هستی دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 18:49

گیتی کم پیدا شدیا

مونا دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 19:54

گیتی جون چیزی شده؟؟؟
من متوجه کامنتات نمیشم!!!

مونا دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 20:18

گیتی جونم این چه حرفیه!
من همیشه رو دوستی و راهنماییهات حساب میکنم، فکر میکنم از پست قبلیم ناراحت شدی ولی به خدا اصلا منظورم تو نبودی، خودت یه نمونشو دیدی که و عکس العمل هم نشون دادی ، به خدا این قدر بعضی ها حرفای بیخود زدن که دیوونم کردن...
تو بهترین دوستمی نمیخوام ازم دلگیر باشی....
دوست دارم!!

ت ت دوشنبه 24 فروردین 1388 ساعت 20:23 http://i-am-happy.blogfa.com

سلام گیتی جونم
چقدر خوشحال شدم که اوضاعتون ردیفه!!!!!!!!!!
وای اون قلقلکو که دیگه نگو! خیلی کیف می ده!

ولی گیتی سعی کن یا به خودت واسه هر چیز الکی قول ندی یا اگه دادی روش وایسی
چون وقتی بزنی زیرش بعد خیلی حس بدی به آدم دست می ده!!!!
اما وقتی آدم دعوا رو تموم می کنه که دیگه نباید هی به چیزایی که تو دعوا رد و بدل شد فکر کنه و خودشو از لذتهای بعدی محروم کنه!
این می شه کینه
پس معلوم شد تو کینه ای نیستی!!!

راستی سال ۱۴۰۰ فکر کنم مورد اول برات اتفاق افتاده باشه!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد