در پی آتیش سوزی دیروز که مصوبش من احمقِ بودم و خیلی خیلی بی منظور یعنی داشتم بلند بلند فکر میکردم و فکرامو به گوش آقای مغرور میرسوندم و این جرقه باعث شد کلی دوتایی بپکیـــــــم امروز یه اس زدم:
غزل خونم نباش اما به حرفی ساده شادم کن.
اگه دیدیم منو بشناس نمیگم اینکه یادم کن
یه عشق نابه سامان و چه سامانی از این خوشتر .
شکایت نامه ی دل رو چه پایانی ازین خوشتر
جواب اومد :
غزل خونت شدم اما یه حرف ساده لالم کرد...
چی بگم حاضر جوااااب ؟؟؟
im ok !!
پ ن ۲۰:۳۰ در راستای دلخوری گوپی و ناناحن شدن من که دلخورش کردم عصر تو خونه دلم پکید با دوستم رفتیم خیابون گردی بعدم رفتیم دم خونه ی گ اینا اس دادم بیا من تو کوچتونم اومد بیرون و سوار شد رفتیم دوری زدیم و برگشتیم. موقع پیاده شدن گفت قبل از کوچمون نگهدار نبیننم منم گفتم نمیخوام .اونم گفت پس راست برو تو در خونمون ! گفتم باشه !! رفتم دم ِ دم خونشون تازشم از عمد دو تا بوغم زدم !! اما ماکرشوکری اینا نفهمیدن :))