دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دیشب عین دوتا ادم بزرگ همه حرفامونو با هم زدیم.  فعلا از هم جدا شدیم. 

باورش سخت و تلخه . برای دوتامون ازار دهندست  اما موندن هم برام زجر اوره .با هم نیستیم تا اوضاع خونوادش و درست کنه. 

از الان بی تابم اما... 

 

میل    جیمیل و مســ  ـنجر برای شماهام باز نمیشه ؟ من دو روزه نمیتونم برم. 

 

 

شرمنده اگه اینروزا بی کامنت میخونمتون  درکم کنید .اوضاع روحیم داغونه.

نظرات 11 + ارسال نظر
ونوسی سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 13:32

خانومی سخته ولی بهترین کارو کردی عزیزم
منم جریان مشابه تو داشتم یعنی بعد از کشمکش های طولانی شوشو با خانواده اش و آشتی با ماامنش بعد از ۶ ماه
مامانش اینا گفتن که به این وصلت راضین و میرن خواستگاری
بعد اون وقت از وقتی اینو گفتن تا روزی که اومدن خونه ما ۲ ماه طول کشید هی هر روز به شوشو میگفتن امروز میریم بعد شوشو به من میگفت امروز میان فکر کن من چه حال داشتم بعد ساعت ۲ شوشو میزنگید که مامان گفته امروز ۴شنبه اس نمیریم
سری بعد باز چون شنبه بود نیومدن
سری بعد فلانی عطسه کرده بود
سری بعدش فلانی مریض بود
سری بعدش فلانی گ.....زیده بود
خلاصه اعصاب منو به قا دادن!
دست آخر منم با شوشو قهر کردم رفتم یه شهر دیگه پیش خواهرم خوابگاه
گفتم تا با مامانت اینا جدی حرف نزنی و تکلیف منو به زودی معلوم نکنی حق نداری بهم بزنگی و تمام
فرداش زنگید منم بدو بدو اومدم ولایت و عصرش هم اومدن خواستگاری

اوه اوه :)))))))
اما قاطعیتت جواب داده ها حسابی . من فک نمیکنم . ینی اصلا اینجوری به مساله تگاه نکردم . مشکل من زجریه که دارم از این بی احترامبا میکشم .نمیدونم میفهمین چی میگم یا نه .
دقیقا اون فلانی گو...زیده ها رو تجربه کردم....:)
مال ما از اون زمانی که برنامه داشنیم یک سال میشه تازه اگه اگه اگه یعد محرم بیان .

ونوسی سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 13:33

حالا جریان شما که از خواستگاری گذشته ولی واسه قدم بعدی هم این روش جواب میده البته مراقب باش خانواده اش نفهمن وگرنه میگن چه هوله!
ولی خوب یه مقداری تحت فشار باشه و بترسه بد نیست جواب میده

فک نمیکنم . گ با تحت فشار گذاشتن کوتاه نمیاد . اصلا ادم این کارها نیست . فقط منطق و حرف خودشو میفهمه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 13:46

وای گیتیییییییییی
این دقیقاْ همون شرایطیه که منو حامی توش قرار گرفتیم
جدایی تا درست کردن اوضاع
خیلییییییییییییییییی سخته.....میدونی چون شاید بیشتر واسه ما قابل درک نبود کارای بزرگترامون....
نمیدونم حکمت خدا در چیه....من اصلا صبوری بلد نیستم شاید قراره یاد بگیریم

اره دقیقا عین همیم . و داریم به خاطر خودخواهی یه عده از دست میدیم همو ...
مشکل اصلی من اینه که اونم قبول دار نیست ککه درست نیست صبر . اخه تا کی !!؟

alma سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 17:05 http://www.almaa.blogsky.com

جدا شدین؟
نمی دونم چی بگم. این شرایطو نداشتم اما یه چیزایی مثل اینو داشنم.
فقط می تونم بگم گاهی رها کردن راه رسیدن به یه سری چیزاس

اره

یکی از اهالی سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 18:39 http://khorzeneh.blogfa.com/

ایشالا همه چی درست میشه غصه نخور

بانو چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 00:19

ای بابا.. .

گیتی چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 10:31

گمونم بهترین تصمیمو گرفتین... به قول خودت عاقلانه و مثل دو تا آدم بزرگ... خوب سخته... قبول دارم... اما دو تا حسن داره... اول اینکه اینبار دیگه احساس عذاب وجدان نسبت به پدرت پیدا نمی کنی... دوم اینکه به خاطر شرایط بحرانی اگه با هم حرف می زدید مدام به کشمکش و دعوا می کشید و این خیلی واسه رابطه تون خوب نیست... یه حسن دیگه هم داره ها... اینکه گوپی با حس کردن جای خالیت احتمال اینکه سعی کنه خانواده اش رو مجاب کنه بیشتره... امیدوارم خیلی زود همه چی درست شه دوستم

هستی چهارشنبه 17 آذر 1389 ساعت 11:25

ته دلم میگه تا اخره امسال همه چی ردیف میشه

رزسفید شنبه 20 آذر 1389 ساعت 21:58 http://my-whiterose.blogspot.com/

چیزی ندارم بگم.یعنی نمیدونم چی باید بگم.فقط خواستم بگم به یادت هستم و برات دعا می کنم که اون چیزی که دوتاییتون میخواین به صلاحتون بشه و براتون اتفاق بیوفته.برای خدا کاری نداره.
دوران سختیه ولی خب...باید ازش گذشت.برای رسیدن به صبح باید از شب و تاریکی عبور کنی.روشنایی صبح بعد از تاریکترین زمان شبه...
مواظب خودت باش.
امیدوارم به زودی خبرهای خیلی خوبی اینجا بخونم دوستم

محبوبه یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 07:54

سلام گیتی جون!
من از اعماق وجودم درکت میکنم عزیزم،جدایی موقت و سردرگمی خیلی سخت و عذاب و آوره .من حق رو میدم به پدرومادر تو هر تصمیمی راجع به تو بگیرن حق دارن آخه صحبت خانواده ی طرفت اصلا منطقی و قابل پذیرفتن نیست.ولی خب امیدوارم هر اتفاقی که قراره بیفته به صلاح جفتتون باشه.

مونا دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 12:29

سلام گیتی جون!
میدونم شرایط سختیه،اما مطمئن باش که راه اشتباهی نرفتی،تو این برهه از زمان سعی کن با خونواده ات باشی و به حرفاشون گوش بدی،چون هر چی که میگن از رو دلسوزیه،اونا چیزایی رو میبینن که شاید درکش برای شما و تو موقعیت شما ممکن نباشه،ولی اون راهی که داشتین میرفتین،عواقبش بعدا تو زندگیتون مشخص میشد،که بهتر شد جلوشو از الان گرفتین!اشالله یه مدت که بگذره همه چی با شرایط بهتری مهیا میشه،توکل کنین به خدا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد