دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

یه کمی درد دل !!

بازم روزا تند و تند گذشتن ! بازم هر روز بارها و بارها وبم و نگاه کردم اما چیزی توش ننوشتم .  

زندگی به روال خودش داره میگذره ! گاهی اونقدر تندددددد میگذره که اصلا نمیفهمم کی صبح شد و کی شب !  

واسه شمام همینه ؟ ! 

جدیدا زمان کم میارم . مخصوصا وقتایی که گوپی اینجاست ! اصلا نمیتونیم به برنامه هامون برسیم .باورم نمیشه ۷ ماه از ازدواجمون گذشته ! اما هنوز حتی یک بار هم فرصت نکردیم به اون چیزا و کارهایی که قبل ازدواج برنامه ریزیشو میکردیم حتی فکر هم بکنیم ! 

این هفته ای که گوپی اومد جشن ازدواح دا نشج وییمون بود توی دانشگاه ما ! افتضاح و بی برنامه ! کادو هم بهمون ترمه دادن !!  کسی میدونه توی شهر شما چجوری بوده ؟ 

 

 

هنوزم هرکی میپرسه ازدواج خوبه یا بد نمیتونم هیچ نظر قطعیی بدم ! جوابم فقط اینه که هر کسی بالاخره زود با دیر اینکار و میکنه .چه بهتر که با کسی همراه شی که دوستش داری .چون اگه غیر از این باشه خیلی زود تو مشکلات زندگی کم میاری . 

هرچند هنوز مزه ی زندگی دو نفره رو نچشیدم . اصولا گوپی تهرانه وقتایی هم که اینجاست همش در رفت  آمد بین خونواده هامون و کارهای عقب موندمونیم .یا به رسم که خونه فلانی نرفتیم فلان جا دعوتیم .... به عبارتی داریم برای دیگران زندگی میکنیم . ! 

این روزها حتی کمتر از گذشته ها با همییم .طوری که گاهی شک میکنم ما هنوزم همو دوس داریم یا اینکه به صرف ازدواج و عادت داریم باهم سر میکنیم . 

کاش خونواده ها بفهمن اوایل زندگی باید به بچه ها اجازه ی دونفره بودن داد و ازشون توقع نکرد که اگه هر روز بهشون سر نزنن معنی بدی داره ! 

 

دلم از دست گوپی هم گرفته . همراه خوبیه . باهم خوب و خوشیم و گذشتمون خیلی بیشتر از قبل شده میشه گفت خوشبختیم . اما حس میکنم همراه و دوست خوب بودن کافی نیست شوهر خوب بودن هم مهمه ... 

هر چند شاید منم از دید اون مشکلاتی داشته باشم.   

تو پرانتز ( غیرت فقط این نیست که آستین مانتوی خانومت کوتاه نباشه .... ) 

یه چیز دیگه که دلم میخواد اینجا نوشته باشمش اینه که این روزا یه جورایی با گوپی تو مضیقه ی مالی قرار داریم . اون که یه مقدار از حقوقش نگهداشته میشه و آخر سال بهش میدن اون مقداری رو هم که میگیره میره واسه قسط زمین ! میمونه ۲۰۰ تومن که خرج رفت و آمدشه . منم که منبع درآمد مالی ندارم . گاهی وقتا پول توی جیب دوتامون روی هم ۵ تومنه ! قبلا ها که بابام تامینم میکرد نمیفهمیدم پول چیه ! فرت و فرت پول آژانس میدادم و همییشه هم جیبم پر بود . اما الان حس میکنم به دلایلی خونوادم از اینکه منو مث قدیم توی رفاه بزارن فرارین ! شاید دلشون میخواد معنی زندگی رو بفهمم . شاید میخوان گوپی احساس مسئولیت کنه ! شایدم میخوان به من بفهمونن باید به شوهرم وابسته باشم ! شایدم من باید بفهمم باید به خودم متکی باشم !  

این تنها گذاشتن خونوادمو تحسین نمیکنم ! اما بد هم نمیبینم . احتمالا در  آینده دلیل کارشونو بفهمم اما خب این کارشون مطمئنا مزایاش برای من بهتر از معایبشه .هرچند داره از یه نظرهایی بهم فشار میاره !