دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دوس دارم بنویسم

نمیدونم اینجا  نوشتن مشکلات چه کمکی توی حل شدنش میکنه اما دوس دارم بنویسم . 

 

یکشنبه : ساعت ۲ اومد محل کارم دنبالم .اونو رسوندم ایستگاه و ماشینمو گرفتم و اومدم خونه .فقط نیم ساعت باهم بودیم . عصر دیگه زنگ نزد تا ۶ که خودم گفتم دارم میرم آرایشگاه .۷.۳۰ اومدم خونه و اومد دنبالم.طبق معمول این چند وقته اصلا توی خونمون نیومد .مث آژانس ! رفتیم تایپ و تکثیری یه و ا ل اس تیکر طراحی کرده بودم چاپ کردیم .بعد هم رفتیم واسش برچسب خریدیم و به پیشنهاد من یه آب انبه خوردیم.بعد هم گفتم یه سر بریم خونتون. 

وقتی رسیدیم درو که باز کردن مامانش در داخلی رو که باز کرد دید ماییم درو نیمه بسته کرد و رفت نشست !! منم مونده بودم که یعنی چی !!!  (همیشه درو باز که میکرد همونجا وای میستاد سلام میکردیک و باهم میرفتیم داخل .) اما من به روی خودم نیوردم و رفتم روبوسی .اونم با کم محلی تمام بوسم کرد .... 

ساعت ۹ تا ۱۰.۳۰ اونجا بودیم .بعد هم گوپی منو رسوند خونمون و رفت . آخر شب چند تا اس ام اس داد که من به خاطر تو بلیط ۶ صب گرفتم و ... و گفت میام دنبالت بیا اینجا .اما من گفتم نمیام و منتظرم نمون . 

دوشنبه هم ۶ صبح رفت تهران ... 

و اما : 

۱- مامان گوپی زن خیلی فهمیده و خوبیه و خداییش تو این مدت خیلی مادر شوهر خوبی برام بوده .بجز یکی دو مورد (ساعت . شام ع و )  کلا همیشه خیلی باهام خوب بوده . منم براشون کم نزاشتم و خدا میدونه همیشه احترام بوده که بینمون رد و بدل میشه .  

اما اینکه به خاطر مشکل من و گ مامانش باهام اینجور برخورد کرد خیلی برام سخت و گرون تموم شد ! اگه من به اونا بد کرده بودم حق می دادم اما من برای هیچکدوم از خواهر ها و مامان گوپی تابحال کم نزاشتم که این نتیجه رو ببینم . 

۲ - یه بار توی خونه گوپی اینا من یه چیزی در مورد گوپی به خود گوپی گفتم خواهرش در جواب به من یه حرفایی زد که خیلی تند بود .در صورتی که من اصلا با اون حرف نزده بودم. توی جواب خواهر گ من فقط سکوت کردم و ته دلم بغض . وقتی خواهرش رفت گ بهم گفت دفعه آخرت باشه جلوی کسی در مورد من اینطوری میگی . منم گفتم من با تو بودم با کسی نبودم که دخالت کنه !! و همین جمله ی منو گوپی باهاش آتیشی به پا کرد که بیا و ببین !!! همونقدر بگم که با جنگ و سر و صدا از خونشون رفتیم بیرون و همونجا گ حرفمو به مامان و خواهرش گفت . از بد شدن حالم توی ماشین و خشک شدن دستام هم چیزی نگم بهتره ... 

از اون ماجرا ۵ ماه میگذره .هرچند همون باعث شد از اونروز حس کنم پشتم خالیه و خیلی نمیتونم روی گ حساب باز کنم اما هرچی بود گذشت . 

نکتش اینجاست که اونروز اون برخورد من اصلا با خانوادش نبود و خدا شاهده همون یه کلمه رو اونم به گ گفتم و این آتیش درست شد اما چند روز پیش با وجودی که من در حق خونواده گوپی کاری نکرده بودم مامانش باهام اینجور کرد که خیلی هم بد بود . 

امااونروز گ جلوی اونا با من چه کرد و الان چه !گ حق و میده به مامانش و میگه حقش بوده تو با پسرش چند روزه اینکارو کردی !!! 

 اما من دلم میخواست حداقل بهم بفهمونه منم آدمم ! یا یه پشیزی براش ارزش دارم ... 

۳- من نمیفهمم چجوری میشه که مردا وقتی ازدواج میکنن زنشون محرمشونه و اولویتشونه توی زندگی و زنشون خیلی براشون عزیزه اما گوپی همیشه بدی های من براش پررنگه اما کارهای خونوادش طبیعیه . نمیدونم میفهمین چی میخوام بگم یا نه ؟ میخوام بگم چرا با وجود یه دوره دوستی ۴ ساله و ۱ سال و نیم عقد هنوز اونطوری که باید گوپی منو زندگیش بدونه نمیدونه ؟ (منظور من اصلا و ابدا کنار گذاشتن خونوادش نیست چون خودمم نمیتونم اینکارو بکنم ) 

منظورمو متوجه میشین چی میگم ؟ 

 

۴-از دوشنبه که گوپی رفته تا امروز ۲ روزه که از خونشون خبری ندارم .نمیدونم باید چیکار کنم از یه طرف نمیخوام بد باشم .از یه طرف حس میکنم اگه بعد از اون بررخورد مامانش من تماس بگیرم خونشون خودمو کوچیک کردم و به اونا حق دادم . 

گزینه دیگه اینکه اونا فک میکنن من بدی کردم و مسلما رفتارهای گوپی تو این چند وقته رو نمیدونن . نمیدونم باید بهشون از مشکلاتمون بگم یا نه . یکی از دلیل های گفتنم اینه که میخوام مامنش بفهمه فقط من بدی نکردم و کارهای گوپی هم بده / از یه طرف میترسم این کار باب بشه و یه بار که از مشکلاتمون گفتیم دیگه همیشه تکرار بشه . 

مثالش : اوایل عقد تا ۶    ۷ ماه اول وقتی دعوامون میشد نه خونواده من میفهمیدن نه اون .اما یه بار سر دیر رفتن خونه خواهرش گوپی واکنش نشون داد توی خونمون و فهمیدن که قهریم و بحث کردیم .دیگه کم کم عادی شد و هر دفعه بحثمون میشه جلوی بقیه از رفتارمون مشخصه .

نظرات 7 + ارسال نظر
مادرخانومی چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 08:52

گ اشتباه کرده که اصلا موضوع دعواتونو به خانواده اش منتقل کرده. چه دلیلی داره که اونا از همه چی خبر داشته باشن؟
البته عزیزم این مسائل همیشه اوایل ازدواج هست.
اصلا با مادرش تماس نگیر و سعی کن اول مشکل رو با خود گوپی کامل حل کنی بعد بری اونجا تا اینجوری سنگ رو یخ نشی.
وقتی با هم آشتی هستین بهش بگو که بیا با هم دیگه یه قوانینی رو از اول بذاریم و هر دومون بهش عمل کنیم. اونوقت خواسته هات رو بگو و اون هم بگه و در نهایت یه نتیجه خوب بگیرید.
سعی کن انتقاد نکنی و با تندی حرف نزنی باهاش مردا زود جبهه می گیرن و حس می کنن تنها پناهگاهشون خانوادها شون هست و میرن زود با اونا مشورت می کنن ولی متاسفانه پدر و بخصوص مادرشون راهکار خوبی نمیدن و به خاطر حسادت هم که شده میگن به زنت رو نده.. نذار راهنماش بشن اونا. رفیق باش باهاش عزیزم. برات آرامش رو آرزو می کنم

مـــــریم بـانو چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 14:12

وااااای خیلی بــده که از اول اجازه دادین بحث ها به خانواده ها کشیده بشه..

من واقعا نمیدونم چی باید بگم که بتونی درست تصمیم بگیــری..

به نظـرم باید خودت جایگاهت رو مشخص کنی..اینکه زود کوتاه میای اصلا خوب نیست..همیشه نباید کوتاه اومد،همه چی باعث انتظـار و توقع میشه

دیگه نمیدونم چی بگم:(

الما چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 20:24

منم از دوران عقدم خاطرات خوشی ندارم
اصلا دوران خوبی نبود

شیده پنج‌شنبه 16 شهریور 1391 ساعت 13:47

بهت حق میدم
رفتار گوپی در مقابل خانواده اش اصلا درست نیست
ولی اصلا تحت هیچ شرایطی با خانواده اش در مورد مشکلاتتون صحبت نکنید که این کار باب بشه
بدترین کار درددل کردن با خانواده شوهره
اینم بدون که اکثرا انقد منطقی نیستن که طرف عروسو بگیرن
مادر شوهر کم که همیشه حق با پراسه و عروسا مقصرن
همیشهههههههههههههههههه

شیوا جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 16:35 http://shamimenobahar.blogfa.com

سلام عزیزم

خوبییییییییییییی؟

بالاخره یکی میشین

فعلا سعی نکن مامان و خواهراشو بد جلوه بدی

فعلا رو روابط خودتون کار کن.

مردا همشون ماماناشونو او.لش قبول دارن

یونیک شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 18:18

سلام گیتی جونم
ناراحت شدم با خوندن این مشکلات
دلم میخواد زود زود حل بشه
اما احساسم میگه نذار طولانی بشه این وضعیت
من فکرامو می کنم
تو هم فکر کن و از نظرات دوستا استفاده کن

اِلی یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 19:53

عزیزم اگه یه روز از شوهرت متنفر هم بشی نباید بذاری خانوادش بفهمن.
بدترین گرفتاری ها هم برات پیش بیاد باید پیش اونا طوری باشی که زیاد برات سخت نیست و حل می شه.انشالا که خانواده ی همسریت فهمیده و با شعور باشن ولی هر چقد که خوب باشن یه روز ازینکه اونا رو درگیر مشکلاتت کردی پشیمون می شی.
بعدشم پسر تا خونه ی مامانش زندگی کنه هر چی تو خوب باشی بازم عکس العملاش فرق داره. وقتی بری خونه خودت تازه می فهمه که همه چیزش تویی و شریک شادی و غمش فقط تو هستی.
از من به تو نصیحت نه بذار خانواده خودت و نه بذار خانواده شوهرت از بحثاتون خبر داشته باشن.روشون تاثیر بد می ذاره و هم احترام شوهرت پیش خانوادت کم میشه و هم ارزش تو توی خانواده همسرت میاد پایین.
دوران عقد این مسایل و داره. برای همه پیش میاد . با شوهرت گرم باش عزیزم.هیچکس مثله تو نمی دونه کی باید کوتاه بیای و کی نباید. خودت بهتر از همه تشخیص می دی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد