دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

۱۴۰۰ !

سال ۱۴۰۰ : 

دو مدل میخوام جواب بدم به این سوال .اولش اینه که همه چی به خوبی و خوشی پیش میره و قسمت اینه که ما مال ِ همدیگه بشیم .سال ۱۴۰۰ من ۳۳ سالمه و گوپی ۳۶ سالش .اگه ۸۸ ازدواج کنیم .۸۹ رفتیم خونه ی خودمون .سه چهار سال بعدشم پسرمون به دنیا اومده .شاید وقتی پنج شیش سالش شد بازم هوس نینی بزنه به سرمون و خواسته باشیم یه دختر کوشمولو هم بیاریم... شایدم عقلی به سرمون باشه و اینکارو نکنیم .خلاصش اینه که سال ۱۴۰۰ صبح ها من نینی کوچولو رو میبرم میزارم مهد و گوپی هم آق پسرمونو میبره مدرسه . صبحا همگی از خونه میزنیم بیرون و دنبال کار و  درس و زندگی.گوپی تا اونوقت ارشدشو گرفته و اگه از پسش بر اومده باشم شاید ادامه هم داده باشه .منم ارشدمو گرفتم اما دیگه کار و  زندگی بهم فرصت ادامه دادنشو نمیده .وضع مالیمون خوبه و مشکلی نداریم ... دوتامون کار خوب داریم و تو کارمون پیشرفت همیشه هست .همیشه منتظریم تعطیلی پیش بیاد بریم سفر .همه جای ایران و رفتیم تا اون موقع .واسه نینی گولی هامونم هیچی کم نمیزاریم اما لوسشونم نکردیم !  دیگه نمیدونم چی باید بگم . زندگیِ اینطوری شایدخیلی کلیشه ای و تکراریه ! خنثیشایدم خیلی خوب و عالیه قلب

اما مدل دیگش اینه که یهویی  میزنه به سرمونو زندگی مشترک و بیخیال میشیم ! شاید خونواده ها اجازه ندن شاید خودمون منصرف شیم شایدم.نمیدونم .. به هر حال اونموقع من ۳۳ سالمه و هیچ مردی هم تو زندگیم نقش قهرمان ِ رویاهامو بازی نمیکنه ! خودم هستم و خودم.چند سالی میشه که تنها زندگی میکنم و از خونوادم جدا شدم .صبحا تا عصر شرکتم عصر ها هم بعد از یه استراحت چند ساعته با دوستام میرم بیرون .شایدم تا اون موقع کلی دوستای وبلاگیم زیاد و زیاد تر شده باشن و باهاشون رفت و آمد داشته باشم .بازم عاشق ِ سفرای دو سه نفره ی مجردی ام و با دوستام میریم سفر ! نه نق و نوقی دارم و نه آقا بالا سری که بگه هرچی من میگم... 

وای به روزی که . اینجا رو بخونه !!!  همین.

عک.س و دیدار !

یه روز خوب ! یه شروع خوب٬ سر صبحی دیدم وووو ی ی ی ی گوشیم داره خودشو با ویبرش خفه میکنه .جواب دادم دیدم دوستمه .قرار بود بره میر.اث منم کار داشتم گفته بودم هروقت میری منم باهات میام. وعده کردیم ساعت ۱۰ صبح ! دیدم وقت دارم خوابیدم کلی هم خواب خونه قدیمی و میر.اث و استادمون و.. دیدم .یه مدت بعد دیدم باز گوشیم داره خفه میشه ساعت ۱۱ بود ! نه من رفته بودم سر ِقرار نه دوستم :-)) خلاصه این دفعه قرار شد ۱۲:۳۰بیاد دنبالم. قبلش به رضا زنگ زده بودم و بهش گفتم که من میرم بیرون و بیا ببینمت.کارمون که تموم شد رفتیم مسجد جا.مع ! اونجا با رضا قرار گذاشته بودیم . یه خورده قدم زدیم و حرف زدیم و دوستشم که مسافره باهاش بود ٬کلی هم مسافرای نوروزی اومده بودن و شلوغ پلوغ بود٬موقع معرفی گفت آقای استاد... و ایشونم خانوم بنده هستن !!! بسی این شکلی شدم خجالت اولین عکس دونفرمونم گرفتیم !!! 

دیروزم بهم زنگ زد که میتونی بیای تو کوچه٬اون چیزیو که میخواستی برات گرفتم بیا بگیر .منم به بهونه ی برداشتن ِخاک ِ گلدون (امسال چند دونه عدس ماش لوبیا و نخود و توی گلدون کاشتم تا کشاورزی کنم !) پریدم تو کوچه با چادر رنگی و شلوار تو خونه ای و جناب گوپولیو مشاهد نمودم .جاتون خالی یه صندل لا انگشتی هم پام کرده بودم که تو همون چند دقیقه دوجای پام تا.ول زد و یه جاشم زخم شد زبان

این دو روز روزای بدی نبودن .راستی به اون سوالم تو پست قبل در مورد عقد و ..حتما جواب بدینا . یه چیز دیگه هم که میخواستم بگم اینه که مونی بهم گفت تاریخ ۸/۸/۸۸ تولد امام رضاست .منم با اینکه اصلا فک نمیکردم رضا قبول کنه دیشب بهش پیام دادم فلان تاریخ تولده نظری نداری ؟ اونم گفت اگه بشه خیلی عالیه ! حالا باید بشینیم بازم تفکرات کنیم٬هنوز قطعی نیست. مژه

دیگه اینکه چه جالب میشه اون دختره که وبلاگش دروغ بوده الان یهویی بیاد بگه من دروغ گفتم و میخواستم بفهمم کیه که هی میاد بهم میگه تو دروغ میگی و اینا .جنجالی شودااا! از خود راضی

پ ن : عاشق رنگ ناناز نارنجی قالبم شدم. کلا از قالب هایی که نوشته های هر پست یه کادر جدا داره خوشم میاد.اما اکثرا سیاهن ٬نمیدونم چرا تا حالا به این یکی دقت نکرده بودم.(الان فهمیدم چقد اون قالب قبلیه دلگیر و غمناک بود.چقدم ز ش ت ) روزی دو سه بار وبلاگمو باز میکنم قالبشو از سر تا پا نگاه میکنم(به این میگن خود شیفتگی؟سوال) .فک کنم هوو شده برای آقای یاروهه !!  

پ ن : احتمالا چند روزی میریم سفر.هنوز معلوم نیست کی و کجا اما تو اون هفته نیستم. فراموشم نکنید.قلب خدافِِِــــــــِس . مواظب وبلاگم باشین. بر نگشتم پیلیز حلال !!

دعا

گاهی وقتا کلی حرف تو دلت قلمبیده شده اما نمیتونی به زبونشون بیاری.حرفاییه که فقط فقط برای دل خود خودته و جز خودت کسی نباید بشنوه/بعضی وقتام کلی حرف داری اما نمیخوای که بگی ٬نه که نتونی .نمیخوای ! /گاهی هم کلی حرف میزنی اما بعدا از گفتن همشون پشیمون میشی مث ِ س گ ! 

همین الان بهم پیام داد بابت همه چی منو ببخش اگه ببخشیم اون اتفاق می افته و ... 

نمیدونم !!! یعنی هنوز نبخشیدمت.بخشیدمت به خدا ! شایدم نه 

حتما نه ٬حتما نه که وقتی میخوام یه دونه بوس اس ام اسی بفرستم دلم میلرزه .

نه چون وقتی میخوام یه حرف خوب برات بفرستم دستام میلرزه. 

نه چون وقتی باهات حرف میزنم صدام میلرزه. 

نه چون وقتی بهم یه حرف ِ عشقولانه میزنی ٬وقتی از آینده حرف میزنی وقتی از برنامه های مشترک میگی ته دلم میگم همش ... ! اگه همه چی به یه تار مو بنده... 

اما نه بخشیدمت ! بخشیدمت چون به دو تامون فرصت میدم باهم حرف بزنیم .

بخشیدمت چون وقتی دلم تنگ میشه بهت تک میزنم .

بخشیدمت چون هنوزم تو فکر و ذهنمی و هر لحظه به یادتم .

بخشیدمت چون دارم از تو مینویسم .

اما چرا اون اتفاق نمی افته ! ساکت سه دفعه رفتی امام زاده ای که همه ی روزایی که باهم قرار داریم اول میری اونجابعد میای پیشم ٬برای اون مورد دعا کردی .

پ ن : امروز به کثیف بودن دنیای مجازی پی بردم.طوری که برای چند لحظه قفل کردم و از وب و وبلاگ نویسی متنفر شدم ! فک نمیکنم همه ی اونایی که شنیدم کاملا حقیقت داشته باشه و همه چیِ اون یه نفر دروغ بوده.اما میدونم که یه اغراق هایی تو کار بود و این اواخر یه خورده کمبود محبت . این همه دروغ تو یک سال و اندی./مهم نیست ! مهم اینه که درس بگیریم .مهم اینه که نمیزارم این دفعه سه بشه تا بازی بشه !!!باید یه خورده بیشتر حواسمو جمع کنم و زیاد روی بعضی موارد تو دنیای مجازی فکرمو مشغول نکنم.

راستی رضا چند روز پیشا بهم گفت یکی از شاگرداش باغ دارن و بابای اون طرف بهش گفته اگه خواستی مراسمتو اینجا بگیری اشکالی نداره. منم کلی از اون روز ذوقیدم ! یعنی میشه ؟؟ رضا میگه عقدمونو اونجا میگیریم.حالا قراره یه روز باهاش برم ببینم چطوریه باغه . 

راستی نظرتون در مورد مراسم چیه ؟ شما ها چطوری میگیرین؟ما نامزدی نداریم ! یعنی از همون موقع که خواستگاری انجام میشه حداکثر یه ماه بعدش عقد میکنن و بعد از یه مدت(۱تا۲سال) جشن و خونه . 

رضا میگه نظرش اینه که ما عقدمونو مفصل بگیریم و کامل با همه چی اما دیگه جشن نگیریم و بعد از یه سال و اندی  یه سفر بریم و بریم خونمون ! اما من مخالفم اینطوری حسرت لباس سفید رو دلم میمونه .من میگم عقدمون ساده ی ساده باشه اما ۵.۶ ماه بعد عروسی درست حسابی بعدم ۱سال بعدش بریم سفر و خونمون. نمیدونم بازم قراره صحبت کنیم ببینیم چی میشه.شایدم دوتاشو بگیریم .هنوز فرصت زیاده اما باید از الان کم کم در مورد همه چی فک کنیم دیگه .

میدانستی

می دانستی لب هایت بوسیدن دارد ؟

راه که می روی

خنده هایت

حرف که می زنی

طعم لب هایت

حتی پلک زدن هایت

دست هایت که تکان می خورند

من مسخ می شوم در مدل دست هایت

نفس کشیدن هایت

نگاهم که می کنی   

چشمهایت 

اخم که میکنی  

ابروهایت 

پلک که میزنی 

مژه هایت ...

   

hi

گ ی ت ی ام. اینجا از خودم و روزمرگیهام مینویسم و همراهم توی زندگیم.دوساله باهمیم و چیزی به ما شدنمون نمونده . دانشجو ام . و تفاوت سنیمون ۳ ساله. 

سال نو مبارک . خودمم دقیق نمیدونم چرا اونجا رو ترکوندم و اومدم یه جای دیگه .شاید سال نویی دلم یه جای جدید خواست ! مثل لباس های تنمون که نو شدن .درخت ها ٬ خیابون ها ٬هوا و فصل ِ جدید . همه چی نو شده ... منم خواستم از اون هوای ابری و نم گرفته ی خونه ی قبلیم بیام بیرون و نو شم ! نو ِ نو !!! 

راستی چقد اون وبلاگم دیر باز میشه ها ! نمیدونم شاید به خاطر اینه که کلی مطلب ثبت موقت و حذف شده توش هست . شایدم چون فهمیده نویی اومده به بازار و ... 

نمیدونم چرا دلم خواست اون منو نخونه ! همون یه نفر که همتون خوب میشناسیدش .دقیق نمیتونم بگم این نخواستن از عوارض ِ اون طوفانِ اخیر بینمونه یا نه .اما میدونم دلم نمیخواد بدونه جای دنج من کجاست ... 

جالبه هر روزت از نوشتن از یه نفر پر بشه و تو تک تک خطوطط حال و هوای اون رقم بخوره اما نخواسته باشی همون یه نفر بخونتت ... راستش نمیتونم دقیق بگم اینجا دووم میارم یا نه .برای همین ترجیحا همون لینک قدیمی به قوه ی خودش باقی باشه .تا آخر تعطیلات که تصمیممو بگیرم . اصلا اون یه نفر میتونه قبول کنه من برای خودم بنویسم و نیاد و نتونه بخونه یا نه !اصلا من دلم میاد یا..

سال نوتون مبارک ایشالله همه چیتون نو ِ نو بشه !!! از سر تا پا .سلامتی و شادی هم که دیگه چاشنی تبریکاته . 

به همون یه نفر که دنیامه :