شاید اینبار برای همیشه همه چی تموم شد.
فعلا حالم خوب نیست . بهتر شدم توضیح میدم.
دوباره خیلی چیزا شده .این دفعه هم من داغونم هم اون ........
نگران نشید . دفعه ی ااولمون که نیست . اما دفعه ی اخرمونه. میام . وقتی حالم بهتر شد
یه چند تایی عکس .چندی پیش بعد از قرن های متمادی اتاقمو مرتب کردم . واسه گوپی عکس انداختم واسه ی شما هم میزارم ببینین.
اون سه تای آخر هم لباساییه که تست کردم واسه خرید . آخری و گرفتم اون نقره ایه اما رنگ مسی .اینجا بی کیفیت و بی حاله اما اصلشو بازم میزارم . کسی هست رمز نداشته باشه؟ رمز همون قبلیه .
روزها تند و تند دارن میگذرن !! چیزی به آخر های این ترم نمونده و جدیدا یه حس عجیبی بهم دس میده وقتی یکی ازم میپرسه ترم چندمی؟ و من باید بگم شش !!
یادمه ماه های اول دانشگاه بود داشتیم توی اوتوبوس مث همیشه روی صندلی آخر از دانشگاه برمیگشتیم که به دوستم گفتم : میدونی نمیخوام دانشگام زود تموم شه ها اما میخواستم چشمامو ببندم و باز کنم ترم پنج باشم !!
آخرای ترمه و بازم ما و هم رشته ای هامون خودمون و سپردیم به حجم انبوهی از پروژه ها و کارهای در حال انجام و بعضا شروع نشده !
چند روزی خونه نبودم.
از تهران بگم که حسابی بهمون خوش گذشت . گوپی با همون قطار ما اومد . من و دوستم رفتیم خونه ی دوستمون و اونم رفت خوابگاه و خونه ی عموش . بیرون که میرفتیم باهم هماهنگ میکردیم و اونم میومد. یک روز کامل هم دوتایی بودیم. البته به جز ساعت هایی که من رفتم تا کنکور بدم. کلی باهم خرید و پیاده روی کردیم.
یکی از بهترین سفر های زندگیم بود و الحق هم گوپی منو هیچ رقمه تو هیچ زمینه ای تنهام نزاشت و همیشه ی همیشه همراه و حهامیم ؟بود. راستی اون هدیه ای که قرار بود برام بگیره هم تو آخرین ساعت های برگشت گرفتم. یه لباس مج لسی کوتاه دامن پفی گرفتم.رنگشم سرکه ایه .
از یکشنبه تقریبا خونه ی دوستمم.مادربزرگش رفته سفر و برای اینکه شب ها تنها نمونه میرم پیشش.
دیشب گوپی اومد دنبال من و دوستم و برای شیرنی بهترین اتفاق های زندگیش شام مهمونش بودیم. توی یه روز سه تا خبر فوق العاده بهم داد .
۱. معا فیت از سر...بازی !! ۲.بستن قرارداد دوم ۳. تماس یکی از دانشگاه ها باهاش !!
روز های خوبی با هم داریم. حل شدن خیلی از دغدغه های ذهنی و فکری و جسمیمون و بهبود رابطمون و موفقیت های روز به روز گوپی بهم این دلگرمی و امید رو میده که خدا و حکمتش همیشه همراهمونه. حالا درک میکنم و میفهمم حکمت اینکه سه ماه پیش ما شدنمون به تعویق افتاد چقدر برای خودمون و رابطمون پیامد های مثبتی داشته.
خیلی دلم میخواست میتونستم تو قرار وبلاگی شرکت کنم. مطمئنا از اونجایی که تقریبا هیشکی هم منو ندیده کلی اذیتتون میکردم و سر به سرتون میزاشتم اما خوب قسمت نشد. ایشالله قرار بعدی حتما خودمو میرسونم. کلی شوق داره دیدن آدمایی که یکی دو ساله داری باهاشون به صورت مجازی زندگی میکنی و دورادور روحیشونو میشناسی.
پنجشنبه شب به سمت تهران حرکت میکنیم.منو دوستم. از اونطرفم آقای گ !! به احتمال زیاد جمعه میریم نما..یش گاه ک و شنبه هم که امتحان آزمایشی ا ر ش د داریم صبح و عصر !!
یکشنبه هم خرید و شبش برمیگردیم.
کلی وقتم پره وگرنه تک و توک با بعضی از دوستای وبلاگیم هماهنگ میکردم که ببینمشون ! تازشم اگه مجرد نبودم و دوتایی شده بودیم حتما حتما یه سری به بانو خانومه میزدم !! لازانیای سیندختانه که دیگه جای خود داره :))
از وقتی تو یکی از وبلاگ ها در مورد یه خونه ی نقلی کوچیک خوندم که یکی از فامیلاشون داشتن میساختن ٬ کلی این خونه کوچولهه رفته تو مخم. کلی بهش فک کردم چطوری باشه !! اتاقاش ! پله هاش .کف خونه و ... (خر نخریده و پالون دوخته شده !!)
خولاصه کلی رویا میبافیییـــم ! باری که این قانون ج ذ ب خانوم خونه بیاد و منو یاری کنه !
چند وقته گوپی افتاده تو فکر اینکه توی یکی از رو..ستاهای اطراف که کلی هم خوش آب و هواست و سرسبزه یه زمین بگیریم و دو تا اتاق توش در بیاریم واسه گهگداری که بعد ها میریم گردش ! اما با اینکه خیلی از این ایده خوشم اومد مخالفت کردم. با خودم فک کردم اون جور جاها آدم ماهی یه بار که بیشتر نمیره اونم میره تو دل طبیعت خوش باشه یه باغ کوچیک تکراری میشه و کلی هم هزینه داره. گفتم اون خرجی و که قراره اونجا بکنیم میزاریم کم کم اینجا اون خونه کوچوله ی قانون ج ذ بو برای خودمون میگیریم .نه؟ خدا که بخیل نیست !! آرزوی منم که محال نیست.یه خونه ی کوچیکه !! همین !!
در مورد اون سوال پست قبل هنوز نتیجه ی خاصی نگرفتم. احتمالا برم تو کار لوا زم ا ر ا ی ش .