دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

ابراز !!

هنوزم اون پروسه ی ناتوانی من توی ابراز احساساتم وجود داره. 

هنوزم این منم که نمیتونم بگم و اونه که تشنه ی شنیدنه . 

هنوزم این منم که توی تماس ها با خودم کلنجار میرم و اونه که هر لحظه میخواد بشنوه اونیو که من نمیتونم بگم . 

هنوزم بعد از هر تماس دلم از ناتوانی خودم میگیره و ... 

اونه که دلش از نشنیدن اونی که میخواد میشکنه ! 

    

چرا نمیتونم . نمیخوام؟  بهم یاد ندادن؟  بلد نیستم؟  اون احساس توی وجودم نیست که ابرازش کنم ؟ یا این غرورمه که بهم اجازه ی بروزشو نمیده و مثل فی..لتر حرفهامو کنترل میکنه !  

اصلا دلیلش همیناست؟  چیه؟  نکنه قهر و بحث و دعواهای توی این دو سال و اندی باعث شده دلزده یا ترسیده بشم و نتونم بگم؟!   نکنه گاهی حرمت شکنیهامون میاد جلوی چشمم و زبونم و مینبده!؟؟ 

           

چند وقته که بازم اون ازم میخواد و من نمیتونم اون محبتیو که میخواد بهش بدم . همین موضوع باعث شده گهگداری دعوامون بشه و اون یا من دلخور بشیم و بحث کنیم. این اواخر اون چیزی که حتی اوردن اسمش یه زمونی تن هردومونو میلرزوند هم برامون عادی شده و هر از گاهی از رفتن و نموندن میگیم . گاهی بهم میگه من اینطوری نمیخوامت ! میگه اگه نمیتونی این نیازمو برآورده کنی نمون برو !  گاهی من به تنگ میام و میگم نمیتونم بمونم . 

امروز قرار بود جریمه بشم ! جریمم این بود که بهش زنگ بزنم و فقط نیم ساعت من حرف بزنم و من ابراز  کنم... کارت شارژ گرفتم و رفتم خونه هرچی سعی کردم نشد ! نتونستم شمارشو بگیرم و آنتن نداشتم !! بعدا فهمیدم اشکال از منطقه ست که آنتن نیست .  

       

س ام س زده :  به امروز فک کن ! تصیم گرفتی ابراز کنی٬ اگه آخرین روز عمر من بود  قطع شدن آنتن باعث میشد آرزو به دل بیرم . بعضی وقتا فرصت گرون تر از .... 

 

و من میمونم و اشکهام ... 

 

                  

.... مصـ ـنو ع !!

سلام !! 

من همین جاهام همین دور و برا !! 

تعطیلیام شروع شده و توی فرجه هام فک کنم تا ۱۵ بهمن حسابی گرفتار درس و کارای عملی و پروژه هامون باشم . 

نت هم میام اما نمیدونم چی شده که نمینویسم . پروسه ی ازد..واج هم به قوه ی خودش باقیه و چیزی نمونده کمتر از دو ماه . 

.

 

میگه میخوام برای تولــ ـد ت یه چیز منصو عی بگیرم !

میرم تو فکر و شروع میکنم به حدس زدن !!  

مژه مصنوعی؟ 

موی ... 

عروسک 

حیوونای خشک شده ؟ 

گل مصنوعی ؟؟ 

 

اون : نه !  

 

بازم فک میکنم و حدس میزنم !! 

شب اس  میده : یه راهنماییت میکنم اگه بشینی روی مصنوعیش کیفم میکنی اما اگه روی طبیعیش بشینی ممکنه خیلی خطرناک باشه !!    ( از خنده میپکم ! )

 

با دوستام مشورت میکنم ! یکی حدس میزنه چیه  

بهش اس میدم :فهمیدم چیه !  همونی که اولش  ک   هست؟  ک .... مصنو عی ؟  میگم نه من طبیعیشو میخواام !!!! آخه اون بزرگم میشه اما مصنوعیش نه !! 

 

 

فهمیدین ؟ 

 

نفهمیدین؟ 

ای بی تربیت ... 

 آره درست حدس زدی !! 

کاکتوس مصنوعی !!     ( یه صندلی بادی کاکتوس مصنوعیه که پشتش کاکتوسه و نشیمنش شکل بیابونه )

 

ت و لـــ ــد !!

 

تـــــ ــو لــــ ــد ت  مبــــــارک  زمـستــونــی من !   

 

 

ســومین تـ  ـولــده با هم بودنمونه  

چهارمین تبریکمه 

و پنجمین تـ ولــ ـدیه که همو میشناسیم 

.

ه ل پ

میشه یه هلپی بدین؟ 

 

1) واسه تو.لد کوپی چی بگیرم؟ خودم یه چیزایی تو ذهنمه اما میخوام بینم شما چیا گفتین و پیشنهاداتتون چیه ؟ قیمت هم زیر 40/50 

 

2) واسه ی مراسم ع ق د !!!  شما کیا رو دعوت کردین؟  و ما چیکار کنیم اگه بخوایم همه رو بگیم که خیلی مین و نفرات یره روی 150 نفر . و اگه بخوایم بزرگتر ها رو بگیم همه اکثرا سنشون بالاست و به عبارتی پیرن و مجلس شور و حالی نداره ! 

نکته : محضر نیست و احتمالا یا توی خونمونه که فراوان جا هست . یا توی باغه .و البته میخوایم خیلی هم هزینه ی بیخود نکنیم و یه طوری نباشه که یه سال که شد همه بگن شما که ع ق دتونو خوب گرفتین بری مشهد و برین خونه !! ( چه سوالی شد !!) 

  

پ ن :عمو و خاله و دایی و عمه و... که سنشون بالاست ! همه بالای 35 هستن و اکثرا هم بالای ۵۰!!
من میخوام دوستامم باشن ! اونوقت اگه دوستام باشن دختر خاله ها و دختر عموهای جوونمم چی؟ و اگه اونام بیان خوب بقیه فامیل که جوون نیستن چی مثلا دختر خاله های بزرگم که بچه هاشون هم بزرگن !  

۱۳ تا دختر خاله دارمااااااااااااااااااا ! ۱۷ پسر خاله !! و... اینا بعضیاشون جونن و بعضی هم بچه هاشون ۲۰ /۱۸ ساله هستن !!

بارون . تحویل !!

سلام سلام ! 

من اومدم اما بازم دیر  

و اما روزهای نبوده : مهمونا تند و تند اومدن و رفتن و اومدن و رفتن و اومدن و رفتن و و.... تا همین 2 شب پیش !!

ماشالله چه فامیل طویلی هم داریم ما !! اونوریا 50 نفر اینوریا حدود 30 تا + چندی دوست خوانوادگی + همکارای  بابا !!

منم هی شستم و رفتم و بردم و ریختم (افعال به ترتیب قد :ظرف.خونه.میوه.چای) اما دیگه کم کم تموم شدن و همه نشستن تو خونه هاشون و منتظر سو..قاتیان !!

و اما :بازم چهار شنبه های دوست داشتنی من :

این چهار شنبه هم باهم بودیم .اول کمی به گشت و گذار گذشت بعدم رفتیم شیرینی لپ..ت..اپ من نهار بیرون . بعد هم رفتیم یه جای دور و خلوت دور از چشمان نظاره گر مردم دوتایی تو ماشین برای خودمون خلوتیدیم و صحبتیدیم . ساعت 4 هم بدو بدو رفتیم کلاس ! سه جلسه ای میشه که کوپی باهام میاد سر این کلاسم میشینه و گهگداری در افشانی هم میکنه !!  جدیدا استاده فک میکنه یکی از دانش..جوهای تنبله که حالا میاد سر کلاس و میخواد غیبتاشو ماس مالی کنه :)) 

پنشنبه هم نحس نحس بود !! همش پای لنگم به سنگ میخورد و نتونستم پروزمو تحویل بدم . شبم دپرس بودم که کوپی اومد دنبالم رفتیم پیتزای سبزیجات خوردیم و یه کم با کام من ور رفت که درستش کنه و بعدم رفتم خونه . جمعه هم بین کلاسم اومد دنبالم نهارم  گرفته بود رفتیم لب استخر خوردیم و باز رفتم کلاس . دوباره ساعت 5 اومد دنبالم و یه کم حرف زدیم تا6:30  بعد هم بارون گرفت و کلی خیابونا خیس شده بود ! 

چه حالی میداد دو تایی تو ماشین ... شب .. شیشه ها بالا ... همه ی ماشینو بخار گرفته و صدای قطره های بارون که میریزن روی سقف ماشین ... 

آهای کپل یادم نمیره اینهمه راه میای دنبالم که باهم باشیم:* 

 

پ ن : خیلی برای تحویل این  کارم نگرانم قول دادم به کوپی که هفته دیگه کار کامل ببرم .دعا پیلیز