دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

دنـجــــــــکده ی من

یک + یک = هرچی تو بخوای

گاهی وقتا

گاهی وقتا از دستی بعضی ها عجب میشکند دل آدم ها 

اصفهانیا کمک

سلام . 

از اصفهانیایی که اینجا رو میخونن میخوام بپرسم : 

 

1-  برای خرید  لحاف تشک و پتو و..... کجا باید برم توی اصفهتان که هم ارزون باشه هم شیک ؟ 

 

2 -  همچنین برای خرید نقره ؟  کجا برم که هم بورسش باشه هم کلاه سرم نره  

 

3-  و همچنین برای خرید کلی جه یزیه ؟ من تا الان فقط خیابون امام و رفتم پاساژ مهدی و روبروییش و اطراف اون . دیگه کجا برم یه جایی مث سبزه میدون میخوام (آخه شنیدم سبزه میدون دیگه مث قبل نیست و چیزی نداره به جای اون الان کجا تو بورسه ) 

 

4 - همینطور میخوام یه سری پلاسکو  پلاستیک بگیرم بورسش چه خیابونیه ؟ 

 

اگه کسی دیگه هم میدونه بگه

برگردین.... بنویسین ... کجایین شماها !؟

دلم میخواد مموشی و پیشی دوباره بنویسه...  

از مونس یه خبری بشه .

الهام برگرده .... 

دلتنگی های مونی و بخونم .... 

خانومی از ملوسکش بگه ! 

یه روز در میون منتظر آپ کردن خانوم خونه باشم . 

خانوم گلی بازم از خوبیهاش و برنامه های عشقولانش بتعریفه ... 

گیتی برگرده ! 

و  

و  

و ..... 

دوس دارم بنویسم

نمیدونم اینجا  نوشتن مشکلات چه کمکی توی حل شدنش میکنه اما دوس دارم بنویسم . 

 

یکشنبه : ساعت ۲ اومد محل کارم دنبالم .اونو رسوندم ایستگاه و ماشینمو گرفتم و اومدم خونه .فقط نیم ساعت باهم بودیم . عصر دیگه زنگ نزد تا ۶ که خودم گفتم دارم میرم آرایشگاه .۷.۳۰ اومدم خونه و اومد دنبالم.طبق معمول این چند وقته اصلا توی خونمون نیومد .مث آژانس ! رفتیم تایپ و تکثیری یه و ا ل اس تیکر طراحی کرده بودم چاپ کردیم .بعد هم رفتیم واسش برچسب خریدیم و به پیشنهاد من یه آب انبه خوردیم.بعد هم گفتم یه سر بریم خونتون. 

وقتی رسیدیم درو که باز کردن مامانش در داخلی رو که باز کرد دید ماییم درو نیمه بسته کرد و رفت نشست !! منم مونده بودم که یعنی چی !!!  (همیشه درو باز که میکرد همونجا وای میستاد سلام میکردیک و باهم میرفتیم داخل .) اما من به روی خودم نیوردم و رفتم روبوسی .اونم با کم محلی تمام بوسم کرد .... 

ساعت ۹ تا ۱۰.۳۰ اونجا بودیم .بعد هم گوپی منو رسوند خونمون و رفت . آخر شب چند تا اس ام اس داد که من به خاطر تو بلیط ۶ صب گرفتم و ... و گفت میام دنبالت بیا اینجا .اما من گفتم نمیام و منتظرم نمون . 

دوشنبه هم ۶ صبح رفت تهران ... 

و اما : 

۱- مامان گوپی زن خیلی فهمیده و خوبیه و خداییش تو این مدت خیلی مادر شوهر خوبی برام بوده .بجز یکی دو مورد (ساعت . شام ع و )  کلا همیشه خیلی باهام خوب بوده . منم براشون کم نزاشتم و خدا میدونه همیشه احترام بوده که بینمون رد و بدل میشه .  

اما اینکه به خاطر مشکل من و گ مامانش باهام اینجور برخورد کرد خیلی برام سخت و گرون تموم شد ! اگه من به اونا بد کرده بودم حق می دادم اما من برای هیچکدوم از خواهر ها و مامان گوپی تابحال کم نزاشتم که این نتیجه رو ببینم . 

۲ - یه بار توی خونه گوپی اینا من یه چیزی در مورد گوپی به خود گوپی گفتم خواهرش در جواب به من یه حرفایی زد که خیلی تند بود .در صورتی که من اصلا با اون حرف نزده بودم. توی جواب خواهر گ من فقط سکوت کردم و ته دلم بغض . وقتی خواهرش رفت گ بهم گفت دفعه آخرت باشه جلوی کسی در مورد من اینطوری میگی . منم گفتم من با تو بودم با کسی نبودم که دخالت کنه !! و همین جمله ی منو گوپی باهاش آتیشی به پا کرد که بیا و ببین !!! همونقدر بگم که با جنگ و سر و صدا از خونشون رفتیم بیرون و همونجا گ حرفمو به مامان و خواهرش گفت . از بد شدن حالم توی ماشین و خشک شدن دستام هم چیزی نگم بهتره ... 

از اون ماجرا ۵ ماه میگذره .هرچند همون باعث شد از اونروز حس کنم پشتم خالیه و خیلی نمیتونم روی گ حساب باز کنم اما هرچی بود گذشت . 

نکتش اینجاست که اونروز اون برخورد من اصلا با خانوادش نبود و خدا شاهده همون یه کلمه رو اونم به گ گفتم و این آتیش درست شد اما چند روز پیش با وجودی که من در حق خونواده گوپی کاری نکرده بودم مامانش باهام اینجور کرد که خیلی هم بد بود . 

امااونروز گ جلوی اونا با من چه کرد و الان چه !گ حق و میده به مامانش و میگه حقش بوده تو با پسرش چند روزه اینکارو کردی !!! 

 اما من دلم میخواست حداقل بهم بفهمونه منم آدمم ! یا یه پشیزی براش ارزش دارم ... 

۳- من نمیفهمم چجوری میشه که مردا وقتی ازدواج میکنن زنشون محرمشونه و اولویتشونه توی زندگی و زنشون خیلی براشون عزیزه اما گوپی همیشه بدی های من براش پررنگه اما کارهای خونوادش طبیعیه . نمیدونم میفهمین چی میخوام بگم یا نه ؟ میخوام بگم چرا با وجود یه دوره دوستی ۴ ساله و ۱ سال و نیم عقد هنوز اونطوری که باید گوپی منو زندگیش بدونه نمیدونه ؟ (منظور من اصلا و ابدا کنار گذاشتن خونوادش نیست چون خودمم نمیتونم اینکارو بکنم ) 

منظورمو متوجه میشین چی میگم ؟ 

 

۴-از دوشنبه که گوپی رفته تا امروز ۲ روزه که از خونشون خبری ندارم .نمیدونم باید چیکار کنم از یه طرف نمیخوام بد باشم .از یه طرف حس میکنم اگه بعد از اون بررخورد مامانش من تماس بگیرم خونشون خودمو کوچیک کردم و به اونا حق دادم . 

گزینه دیگه اینکه اونا فک میکنن من بدی کردم و مسلما رفتارهای گوپی تو این چند وقته رو نمیدونن . نمیدونم باید بهشون از مشکلاتمون بگم یا نه . یکی از دلیل های گفتنم اینه که میخوام مامنش بفهمه فقط من بدی نکردم و کارهای گوپی هم بده / از یه طرف میترسم این کار باب بشه و یه بار که از مشکلاتمون گفتیم دیگه همیشه تکرار بشه . 

مثالش : اوایل عقد تا ۶    ۷ ماه اول وقتی دعوامون میشد نه خونواده من میفهمیدن نه اون .اما یه بار سر دیر رفتن خونه خواهرش گوپی واکنش نشون داد توی خونمون و فهمیدن که قهریم و بحث کردیم .دیگه کم کم عادی شد و هر دفعه بحثمون میشه جلوی بقیه از رفتارمون مشخصه .

این چند روز و مشکلاتمون :

این چند روز و مشکلاتمون :

۴شنبه صبح ساعت ۴ گ از تهران اومد .ساعت ۵ همه خانوادم رفتن سفر(ش ) اونروز که پا شدم آماده شدم و رفتم اداره . گ هم منو رسوند و برگشت خونمون صبحونه خورد و رفت خونشون .ساعت ۱ونیم اومد دنبالم .رفتیم خونه ما .نهار مامانش برامون فرستاده بود با سالاد درست کردم خوردیم و خوابیدیم تا ۵ بیدار شدم دیدم هنوز خوابه .۶ پاشدم رفتم بالا آماده شدم و لباسامو اوردم پایین اتو کردم تا بیدار شد .تا آماده بشه و بریم ساعت شد ۷.۵ .تا ۱۲ شب اونجا بودیم . خواهر دومیش از مشهد اومده بود پیشنهاد دادم یه سر رفتیم خونشون دیدنی و برگشتیم.شب هم خود گوپی تصمیم گرفت که کجا بخوابیم .اینطوری که خواهرش پرسید هستین یا نه ؟گفت میمونیم بعد که دید خواهرش میخواد دخترش و ببره چون ما می موندیم گفت میریم .و رفتیم (البته اون میگه من ازت پرسیدم نظرتو .اما من یادم نمیاد حتی اگه هم پرسیده باشه اولا تصمیمو اون گرفته بوده و دوما من در هر صورت دوس دارم خونه خودمون بخوابم .)

فرداش ینی ۵ شنبه منو برد سر کار و رفت خونشون .ظهر اومد دنبالم و اومدیم خونه ما تا نهار آماده شد و خوردیم و یه کم استراحت کردیم ساعت ۵ بود .

با التماس نیم ساعت ازش اجازه گرفتم که بخوابم چون خسته بودم و میگفت دیر میشه خونمون !.باز پاشدیم بستنی خوردیم و رفتیم خونشون .اونجا هم کمک هم سه تایی من و مامان و گ پیتزا پختیم برای همه (۱۴ نفر)

ساعت ۱۲ شب مامانش پرسیدن که میمونین یا میرین گ هم گفت میمونیم . منم گفتم نمیخوای بریم؟ گفت چرا بریم .

و همین یک کلمه باعث شد از خونه اونا تا خونه ما و البته بعدش جنگ و دعوا داشته باشیم که چرا من گفتم بریم و چه حسابی نباید اونجا بمونیم !! و چرا من روی حرفش جلو کسی حرف زدم (در صوزتی که جمله من سوالی بود )

اون شب که با بحث خوابیدیم.

صبح جمعه ۹.۳۰ پاشدم صبحونه آماده کردم .گ هم پا شد .موبایلش زنگ زد و شنیدم که گفت (آره دایی من تا یک ساعت دیگه میام ) صبحونه رو خوردیم و گفت من دارم میرم خونمون میای ؟ منم گفتم نه میخوام لباسامو بریزم توی ماشین و حمام کنم و .... اونم رفت . (بیشترین دلیل نرفتنم هم اینکه بالاخره دیشب که تا ۱۲ اونجا بودیم .صبحم کار داشتم یه روز تعطیلی دارم میخوام به کارهای عقب موندم برسم و هم اینکه میتونست اونم بشینه سر درسش منم کارمو انجام بدم بعد ساعت ۱ میرفتیم اونجا و نهار اونجا بودیم . زودتر از ساعت ۳ که نهار نمیخورن . و هم اینکه بازم بدون اینکه نظر منو بپرسه اول صبحی توی تلفن برنامه هاشو ریخته بود .)

خلاصه یه خورده بحث کردیم و اون گفت منم دیگه خونتون نمیام و نمیمونم و ... و اون رفت و منم تنها موندم توی خونه . یه کم کارهامو انجام دادم و استراحت کردم .

ساعت ۴ زنگ زد که نهار خوردی یا نه ؟ گفتم کمی اما نه .گفت یه چیزی بپز دارم میام اونجا . عدسی گذاشتم . تا اومد شد ۴.۳۰ .بعد هم خونه رو جمع و جور کردم چون خونوادم می اومدن از سفر . ۵.۳۰ بابا اینا رسیدن و دیدنی کردیم و .... تا ۶.۵۰ . بعد دیدم گ میخواد بره گفتم اگه بیرون میری میام اما خونتون نمیام .اونم گفت نه من میرم خونه و رفت .... (یعنی عملا ۱.۳ ساعت خونه ما بود از وقتی خونوادم اومدن ) . بعد هم با خونوادش رفته بودن خونه کسی .

آخر شب هم زنگ زد بیام دنبالت که گفتم نه .

و امروز : شنبه : ظهر ساعت ۲ اومد دنبالم .پرسید چیکار کنیم گفتم برنامه ای ندارم هر جا میخوای برو .رفتیم نهار خوردیم تا ۴ . و ۴.۳۰ هم منو گذاشت خونمون و رفت خونشون . تا ۶.۳۰ که یه بار زنگ زده بود . ۸ هم من زنگ زدم داشتن خونشون و درشو یه کاری میکردن .۸:۴۰ هم یه ام اس زده که اگه میخوای بریم بیرون خبر بده . ۹:۴۰ هم من گفتم حالا کجا بازه نه نمیخوام برم بیرون .

و اما :

۱ - از این ناراحتم که چرا گوپی با من بودن براش ارجحیت نداره . من هدفم این نیست که از خونوادش بگذره اما انتظار دارم آدمی که ازدواج کرده اول زنش و مهم بدونه . و دنبال موقعیت برای با زنش بودن بگرده نه که بخواد بره خونشون . ما ۳ روز خونمون خالی بود و تنها بودیم اما از هر فرصتی برای اینکه بره خونشون استفاده میکرد .

۲ - از این ناراحتم که چرا برای برنامه ریزی نظر منو نمیپرسه و خودش تصمیم میگیره . اگه اون شب پرسیده بود بریم یا بمونیم و جلوی مامانش به من احترام گذاشته بود من ۱۲ شب نمیگفتم بریم خونه ما . ( همیشه هر موقع جلوی اونا ازم پرسیده که بریم یا بمونیم گفتم بمونیم چون هم نخواستم حرفش کوتاه بشه هم روم نشده بگم بریم جلوی اونا .) در صورتی که ۸۰ درصد تصمیم های موندن و رفتن و اون میگیره و بدون اینکه از من بپرسه تصمیم میگیره .

۳ - ما قبل از ازدواج در مورد موندن توافق کرده بودیم من میگفتم به هیچ وجه نه تو بمون نه من . اون میگفت من میمونم اما تو نمون . و اینو قبول کرده بود .اما تو این یه سال و نیم شش ماه اول ۶۵ درصد خونه ما بودیم و ۳۵ درصد خونه اونا (البته من از مرداد ۹۰ موندم قبل از اون اصلا نمیموندم و تا عید هم چون اون اکثرا تهران بود و هفته ای ۳ روز اینجا بود میموندیم خونشون ) بعد از عید شد ۵۵ درصد خونه ما و ۴۵ خونه اونا و گاها هم مساوی میموندیم این اواخر توی رمضان . اما کم کم داره از من توقع میکنه و انتظار داره بشه وظیفم که ۵۰ ۵۰ بمونیم .و اگه نخوام بمونم دعوا داریم که چرا نموندی .اما من قبلا گفتم و اینکه بمونم خونشونو لطفی میبینم که کردم نه اینکه وظیفم باشه .  

4- اردیبشهت ماه گفت تیر ماه میریم خونمون . اواسط تیر یه حرفی انداخت که مرداد بریم .منم از روی مهربونی چون میدونستم درسش تموم نمیشه و موقعیتشو نداره نگفتم که تو که نمیتونی گفتم نه من سحر ها سختمه چیز بپزم و اونم گفت شهریور میریم . الا 10 شهریوره .درسش که تموم نشده . از خونه هم که خبری نیست .به جای اینکه با ملایمت بگه که دل منم نسوزه با تندی میگه تا درسم تموم نشه نمیریم .حالا این ها به کنار من از این ناراحتم که روی حرفی که زده نمیمونه و براحتی میزنه زیرش .من که میدونم شزایطمون جور نیست اما اگه با نرمی بگه من رام نمیشم؟؟! 

یکی از دلایل(بهانه) نرفتنمون هم درسشه .اینکه درس داره اما این چند روز همه جا رفت و همه کار کرد جز درس !! آدم نمیسوزتش؟؟ 

نکته : در مورد خونه رفتنمون هم کلا تو این یه سال هیچی نمیگه .هرچی من بپرسم اون چند دفعه ای هم که گفته خودش میدونه چرا ... 

5 - مشکلات مالیمونم بباید اینجا بگم ؟!!