-
دیگه نمیخوام !
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 11:42
خستم ... خیلی خسته ! خستم از اینکه روزا باید بشینم و اتنظار بکشم تا تو یه موقعیتی برات پیش بیاد و بتونی ۵/۶ دقیقه باهام حرف بزنی . خستم از اینکه هر دفعه باهات تماس میگیرم تو سر کلاسی یا یکی پیشته یا خونه ای و رد میدی . خستم از اینکه یک سال و اندی گذشته و هنوز که هنوزه جرات نکردی من و یه پارک ٬گردش یا هر کوفت و زهر...
-
طبل بی عاری ... !
شنبه 29 فروردین 1388 12:48
گ گاهی وقتا لازمه بی خیالِ همه چی شد ! غصه برای چیزای از دست رفته و چیزهای نداشته و آرزو های محال و نخورد ... لازمه بشینی یه جایی و سرتو بدی تو سایه و پاهات و تو آفتاب ! اونقدر بی خیال تو عالم خواب فکر کنی که همه ی گذشته های و فکر و خیال های آینده از سرت بره بیرون و کلت پوک ِ پوک بشه ! بزن بر طبل ِ بی عاری که آن هم...
-
با.زی !
دوشنبه 24 فروردین 1388 20:54
میخوام یه بازی وبلاگی راه بندازم ... نمیدونم کسی خوشش میاد یا نه ... اما میشه تو کامنتدونی هم انجامش داد .عنوان سه تا از وبلاگ هایی که تا حالا دیدین و بیشتر دوس دارین و بگین؟ (منظور عنوان وبلاگه نه نوشته های توش) کدوم عنوان به دلتون نشسته ؟ و یا اگه کدوم عنوان وبلاگ نبود شما اونو برای وبلاگتون انتخاب میکردین !!!...
-
قلقلک !
چهارشنبه 19 فروردین 1388 22:39
تقریبا یه ماهی میشد که درست حسابی همو ندیده بودیم ،به جز دوبار که نیم ساعتم نشده بود. هی از دیشب با خودم مرور کردم که دختر خوبی باش،لوس نشو ،خر نشو ،یه دست میدی و مث بچه ی آدم میشینی سر جات ! فراموش نمیکنی چند وقت پیش چه اتفاقی افتاد و چیا گفتی و چیا شنیدی، یادت بمونه این یارو همونیه که یه روز توی تل ... یه روز بهت...
-
خاست.گار !
یکشنبه 16 فروردین 1388 23:28
۱۸:۰۲ :دیوونه شده زده به سرش ! میخواد بره همه چی و به خونوادش بگه . (یکی از آشناهاشون اومده میگه بیا دخترمو بردار ! مردم دیوونه شدن .همه ی شرایطشونم خوبه .خونواده رضا راضین و گذاشتن به عهده ی خودش ! گفته من فعلا برام زوده .مامان دختره گفته شما بگین بله ما صبر میکنیم !!! فک کن !!!!!!!! میگه باید بگم تو هستی که دست از...
-
۱۴۰۰ !
یکشنبه 16 فروردین 1388 11:47
سال ۱۴۰۰ : دو مدل میخوام جواب بدم به این سوال .اولش اینه که همه چی به خوبی و خوشی پیش میره و قسمت اینه که ما مال ِ همدیگه بشیم .سال ۱۴۰۰ من ۳۳ سالمه و گوپی ۳۶ سالش .اگه ۸۸ ازدواج کنیم .۸۹ رفتیم خونه ی خودمون .سه چهار سال بعدشم پسرمون به دنیا اومده .شاید وقتی پنج شیش سالش شد بازم هوس نینی بزنه به سرمون و خواسته باشیم...
-
عک.س و دیدار !
پنجشنبه 6 فروردین 1388 15:49
یه روز خوب ! یه شروع خوب٬ سر صبحی دیدم وووو ی ی ی ی گوشیم داره خودشو با ویبرش خفه میکنه .جواب دادم دیدم دوستمه .قرار بود بره میر.اث منم کار داشتم گفته بودم هروقت میری منم باهات میام. وعده کردیم ساعت ۱۰ صبح ! دیدم وقت دارم خوابیدم کلی هم خواب خونه قدیمی و میر.اث و استادمون و.. دیدم .یه مدت بعد دیدم باز گوشیم داره خفه...
-
دعا
چهارشنبه 5 فروردین 1388 02:29
گاهی وقتا کلی حرف تو دلت قلمبیده شده اما نمیتونی به زبونشون بیاری.حرفاییه که فقط فقط برای دل خود خودته و جز خودت کسی نباید بشنوه/بعضی وقتام کلی حرف داری اما نمیخوای که بگی ٬نه که نتونی .نمیخوای ! /گاهی هم کلی حرف میزنی اما بعدا از گفتن همشون پشیمون میشی مث ِ س گ ! همین الان بهم پیام داد بابت همه چی منو ببخش اگه ببخشیم...
-
میدانستی
دوشنبه 3 فروردین 1388 16:52
می دانستی لب هایت بوسیدن دارد ؟ راه که می روی خنده هایت حرف که می زنی طعم لب هایت حتی پلک زدن هایت دست هایت که تکان می خورند من مسخ می شوم در مدل دست هایت نفس کشیدن هایت نگاهم که می کنی چشمهایت اخم که میکنی ابروهایت پلک که میزنی مژه هایت ...
-
hi
جمعه 30 اسفند 1387 16:29
گ ی ت ی ام. اینجا از خودم و روزمرگیهام مینویسم و همراهم توی زندگیم.دوساله باهمیم و چیزی به ما شدنمون نمونده . دانشجو ام . و تفاوت سنیمون ۳ ساله. سال نو مبارک . خودمم دقیق نمیدونم چرا اونجا رو ترکوندم و اومدم یه جای دیگه .شاید سال نویی دلم یه جای جدید خواست ! مثل لباس های تنمون که نو شدن .درخت ها ٬ خیابون ها ٬هوا و فصل...