-
بررسی سه سال !
جمعه 17 اردیبهشت 1389 19:43
اونقد ننوشتم که اصلا نمیدونم چی بنویسم و از کجا بنویسم . اوضاع رابطمون خدا رو شکر روبراهه . فک میکنم توی این تقریبا سه سال یه پروسه ی شناخت و طی کردیم و لان تا حدودی میتونیم حس کنیم و درک کنیم که طرف تو چه موقعیتی چه حسی داره و چی میخواد و چطوری باید باهم برخورد کنیم. میدونیم در چه شرایطی چی بگیم و چی نگیم. یا اینکه...
-
ع
یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 22:40
اینم اون قوله . با دوستام رفته بودیم یه رو...ستا یی به اسم ک ذ ا ب ! به گوپی هم گفتم اومد. کلی خوش خوشانمون بود و خوش گذشت . ما هم چون همیشه مدل ع ک س گرفتنمون طوریه که خودمون باید تنظیم میکردیم و کله پاچمون نمی افتاد اما ایندفعه دوستام بودن که ما رو یاری کنن جو گیر شدیم و هی ع ک س گرفتیم. البته با شرمندگی نمیتونم...
-
ح
جمعه 20 فروردین 1389 23:10
حرفم نمیاد . چیز خاصی برای گفتن نیست . میگذرونم. صبح علی الطلوع میرم دانشگاه و ظهر یا شب میام خونه. گهگاهی هم بعد از کلاسام نیم ساعتی همو میبینیم. این همین !
-
نق نقانه !!
چهارشنبه 11 فروردین 1389 23:45
خسته شدم. یک سال نه دو سال نه دو سال و ۹ ماه گذشت !! من دیگه بریدم به خدا. کی میفهمه چی میگم !! امروز خیلی اتفاقی دو سه تا وبلاگ و دیدم که توی این مدت دوستی ما با هم آشنا شدن ، ع ق د کردن و بعدشم ع ر و س ی گرفتن و رفتن خونه خودشون !! فک کن ! تازه یکیشونم حالمه ست ! هه ی این اتفاق ها تو این مدتی افتاده که ما هنوز ......
-
۷ به در !!
یکشنبه 8 فروردین 1389 23:35
و اما پست جدید ! تو این چند وقته کم همو دیده بودیم . تعطیلات بود و نمیتونستم از خونه بزنم بیرون . تا اینکه شنبه که تعطیلیا تموم شد صبح الطلوع یعنی ۹:۳۰ زدم بیرون و رفتیم با گوپی خیابون گردی . اول روبوسی عیدمون و کردیم و و حسابی تنهاییامونو از دل خودمون در اوردیم . بعدشم د راستای همین خیابون گردی ها یه جایی پیدا کردیم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 فروردین 1389 01:15
اینم از امکانات توپ بلاگ اسکای !!!!!!! این عکس رو باز کنید. فقط ازتون رمز میخواد. فعلا 2222 رو گذاشتم روش . لطفا امتحان کنید ببینید عکسه براتون باز میشه با نه ؟ و خواهشا کامنت بزارین هرکی عکس و دید. میخام ببینم جواب میده یا نه . میخوام از این به بعد از این سیستم برای گذاشتن عکس استفاده کنم. باز شد؟ picofile.com...
-
خ ا س... !
چهارشنبه 4 فروردین 1389 14:38
امشب میان !! نه گوپی نمیاد. همونی که توی پست قبل گفتم . هیچ رقمه تلاشم برای نیومدنشون نتیجه نداد و قراره که بیان . همه ی حرفامو با خونوادم زدم و گفتم که نمیخوام .اونام به خونواده ی طرف گفتن اما گفتن که نه نمیشه حالا ما بیایم همو ببینن خودشون تصمیم بگیرن. خونوادمم گفتن دخترمون گفته قصد ازدواج نداره اگه گفتیم نه ناراحتی...
-
سال ۸۹ !
شنبه 29 اسفند 1388 12:25
خدایا تو این سال جدید هم ما رو با بیماری ٬فقر و مرگ عزیزانمون امتحان نکن. یه سال پر از عشق و صمیمیت و محبت رو براتون آرزومندم ... سالی که هر روزش پر از سلامتی و شادابیه . یک سبد آرزوی خوب براتون آرزومندم. ۸۹ سال آروزو هاست ... آرزومند آرزوهایتان
-
خاس ت گار !
پنجشنبه 27 اسفند 1388 15:28
وبلاگ جدید و ساختم توی میهن بلاگ خیلی هم ساختنش راحته اصلا ایمیل هم نمیخواست اولش و این جنگولک بازیای بلاگ اسکای و نداره. .خداییش اسم و آدرسشم رو خیلی دوس دارم.. اما به دو دلیل فعلا همینجام.یکی از اون دلیل ها اومدن یه امکانات جدید توی بلاگ اسکایه این دقیق نمیدونم چیه .اما فک میکنم کار منو راه میندازه. شرمنده اگه مجبور...
-
کوچ !
دوشنبه 24 اسفند 1388 14:32
جلل خالق !! گ یه برنامه بهم داد نصب کردم. رمز و یوزرم و دادمش اومد توی کام من !! بعد من رفتم توی کامش !! فک کن صفحه ی کامش رو مال من بود !هرکار میخواستم میکردم. ایناهاش !! اون دکستاپ نارنجیه مال منه آبیه مال اون ٬ صفحه های چتمونم پیداست ! اینطوری میتونم از صبح تا شب تو شرکت باهاش باشم و همراهش ! فک کن !!! پیشرفت علمو...
-
تکلیف ما !!
یکشنبه 23 اسفند 1388 15:51
اوضاع آبی رنگه . هیچ خبر خاصی نیست . مامان اینا رفتن سفر و اومدن .دانشگاه هم که دیگه عملا تعطیله . دو سه هفته ای میشه اتاقم و لباسامو ریختم به هم و تصمیم دارم تمیزشون کنم ! دقیقا از قبل هشتم اما نه حوصلشو دارم نه حسشو ! همینطوری واسه خودم تو اتاق ریخت و پاشم وول وول میخورم و زندگی میکنم. از اونورم فعلا خبری نیست و...
-
خونشون آب هویج !
شنبه 15 اسفند 1388 13:54
چهار شنبه : بعد از کلاس با دوستام رفتیم پاتوق همیشگی و کلی چیز میز از قبیل ذرت و آب انار خوردیم. بعدم با یکی از دوستام تصمیم گرفتیم تو عالم ِ بی ماشینی تکه تکه با اوتوبوس بریم خونه که صد البته نیروی کشش مغازه ها جذبمون کرد و دو پا تاکسیمون شد . کادوی ولن برای گوپی یه اردک کوچیک البته با تاخیر گرفته بودم که با مروارید...
-
همینجوری !
چهارشنبه 12 اسفند 1388 23:01
راستشو بگم؟ فک نمیکردم اینروزها تو این دوره و بحران زندگیم اینقدر اینجا تنها باشم !! دلم میگیره وقتی میبینم با صداقت و ته وجودم زندگیمو مینویسم اما ...... پ ن : امروز صبح مامنش شمارمونو گرفته و قراره که زنگ بزنه پنج شنبه : دیروز مامان گوپی زنگ زدن خونمون اما کسی جواب نداده . امروز گ بهم اس زد خواهرم از دیشب داره گریه...
-
صحبت !
سهشنبه 11 اسفند 1388 19:30
گوپی با خوانوادش صحبت کرد . دیروز بهم گفت دو هفته ای هست که دارم کمابیش بهشون یه چیزایی میگم . دیشبم با مامانش دوتایی رفتن بیرون و قضیه رو گفت ! مامانشم انگاری که کمابیش منو میشناسن .( گفته بودم که حدود دو ماه پیش مامانش اینا رفته بودن تحقیق؟ البته خونه قدیمیمون؟ ) احتمالا قبلا نوشتم اما مطمین نیستم . خولاصه اینم...
-
باهم اما نگفتیم !
یکشنبه 9 اسفند 1388 17:45
امروزم باهم بودیم . دقیقا از ساعت ۸:۱۵ صبح تا ۲:۳۰ ظهر ! بازم مثل همیشه عالی بود . اول رفتیم نون داغ گرفتیم با ماست موسیر تو ماشین خوردیم . بعدم خیابون گردی گردیم .دو تا جوجه رنگی هم خریدیم خیلی جیک جیک و ناناز بودن البته برای بچه های خواهر گوپی. یه کوچه ی کم رفت و آمد پیدا کردیم و وایستادیم دوتامون ساکت بودیم و حرفی...
-
لب..اس !
شنبه 8 اسفند 1388 16:23
چه ذوقیه ! چه ذوقی و چه حس عجیبیه و قتی میری که وسایل ما شدن و انتخاب کنی !! بهتر و شیرین تر و هیجان انگیز تر و دوست داشتنی ترش اینه که لباستو بپوشی !! یه لباس شیک و خوشکل و ناز ! گم میشی توی پف دامنش !! کمر باریکت از همیشه خوش استیل تر و باریکتر نشون میده .بازوهات برق میزنه و قلبت تالاپ تولوپ میکه . از اونورم دلت...
-
تحویل گ !
چهارشنبه 5 اسفند 1388 20:14
۱- ازتون میخوام حذف وبلاگم رو هم یه جایی سیو کنین یا توی گوگل ریدرتون اضافه کنید ( ترجیحا لینکم نکنین ) تا دیگه مجبور نباشم اینجا بزارم . . ۲- گوپی پروژشو ارایه داده و اونطور که از صداش مشخص بود مثل همیشه کارش عالی بوده و دیگه نباید نگران این درسش باشه ٬فقط میمونه تحویل مقالش که اونم تا سه چهار روز دیگه حل میش . الانم...
-
لینک !
یکشنبه 2 اسفند 1388 20:26
لینکدونیمو اصلاح کردم . یه سری خیلی وقته رفتن و حذف کردن که حذفشون کردم . یه سری هم که معرفت خونشون زیادی بالاست و بیخبر میرن یه جای دیگه که اونام حذف شدن و بعضی هام که خاطرشون یه خورده عزیز تر بوده هنوز موندن. یه عده هم در رفت و آمدن که وضعیتشون مشخص نیست و فعلا دست نخورده موندن که همین روزا تکلیفشون معلوم میشه ....
-
طناب . تحویل !
جمعه 30 بهمن 1388 23:03
و اما این روزها حسابی شلوغ بود سرم در حدی که گاهی از صبح تا ظهر دبلیو سی هم نمیرفتم . تحویل آخرمون بود و ۵ واحد !! حسابی کار کردم برای پروژم. گوپی هم روزای آخر تحویل پروژه شو میگذزونه و همین دو سه روز آینده به امید خدا پرونده ی ترم یکشو میبنده . حال و هوای رابطه برقراره و مثل همین روزهای زمستان امسال جوییه ! یه روز...
-
ت س ت !
یکشنبه 18 بهمن 1388 13:36
سلام باز منم ۱. از اون پست ..مصنوع ی !! فهمیدم همه یه جورایی بله !! بی تربیتاااا ۲ . از پست قبل برداشت منفی نکنین . ما دعوامون نشده . و خوبیم به سلا متی شما خوبین؟ ۳. انتخاب واحدم و انجام دادم و فک میکنم به جز یه روز حسابی شلوغ بقیش بد نباشه ۴.اینجا داره برف میاد !! بهم حق میدین اگه دو تا شاخ رو سرم باشه دیگه !! چرا؟...
-
مرغ !
جمعه 16 بهمن 1388 23:50
اول مرغ به وجود اومده یا تخم مرغ !! ینم مثل سوالیه که کی اول دعوا رو شروع کرد؟ هیچ جوابی نداره. ما خوبیم زندگی در گذر است
-
۷/۱۱/۸۸
پنجشنبه 8 بهمن 1388 12:29
روم نمیشه بیام بگم دیروز تنها روزی بود توی این دو سال و شیش ماه که از هم هیچ خبری نداشتیم. ۷/۱۱/۸۸ ساعت ۱۱. ۱۲ شب دو تا س م س داد اما برای جواب دادن کافی نبودن... و هیچ خبری از من دریافت نکرد امروز بعد از امتحان هرچی گرفتمش در دسترس نبود.با اینکه دلم پکیده بود اما میخواستم به بهانه بیرون رفتن باهاش اون چیزی و بشنوم که...
-
ع ق د !!
سهشنبه 6 بهمن 1388 14:07
این زندگی با تو زیباترم میشه تو عاشقم بودی من باورم میشه با تو دلم غرق یک بچگی میشه من آخر رویام این زندگی میشه من با تو فهمیدم زیباییم خوبه یک مرد مغرور رویاییم خوبه من با تو فهمیدم دلبستگی بد نیست گاهی به یه آغوووش وابستگی بد نیست... میخوام برم که به گوپی بگم برای زندگی جدید و ع ق د آمادم !! زمانی که تعیین کردیم...
-
تول د ۸۸ !
جمعه 2 بهمن 1388 19:27
سلام سلام ! خبرهای جدید اینکه امروز یکی زنگ زد بهم که پاشو بیا اینجا ! اینجا یعنی خونمون ! و منم از اونجایی که چند شب پیش به خاطر دیر رفتن به خونه و جواب ندادن به گوشیم دعوا شده بودم و دیشبم رفته بودم بیرون تول..د دوستم و ساعت ۱۰:۳۰ برگشته بودم و جدیدا ملقب به خود مختار گشتم از بیرون رفتن محروم بودم ! و صد البته پیدا...
-
۲۱ !
چهارشنبه 30 دی 1388 17:25
ورود به دنیای بیست و یک سالگی !
-
ابراز !!
یکشنبه 27 دی 1388 22:46
هنوزم اون پروسه ی ناتوانی من توی ابراز احساساتم وجود داره. هنوزم این منم که نمیتونم بگم و اونه که تشنه ی شنیدنه . هنوزم این منم که توی تماس ها با خودم کلنجار میرم و اونه که هر لحظه میخواد بشنوه اونیو که من نمیتونم بگم . هنوزم بعد از هر تماس دلم از ناتوانی خودم میگیره و ... اونه که دلش از نشنیدن اونی که میخواد میشکنه !...
-
.... مصـ ـنو ع !!
سهشنبه 22 دی 1388 12:56
سلام !! من همین جاهام همین دور و برا !! تعطیلیام شروع شده و توی فرجه هام فک کنم تا ۱۵ بهمن حسابی گرفتار درس و کارای عملی و پروژه هامون باشم . نت هم میام اما نمیدونم چی شده که نمینویسم . پروسه ی ازد..واج هم به قوه ی خودش باقیه و چیزی نمونده کمتر از دو ماه . . میگه میخوام برای تولــ ـد ت یه چیز منصو عی بگیرم ! میرم تو...
-
ت و لـــ ــد !!
پنجشنبه 3 دی 1388 23:07
تـــــ ــو لــــ ــد ت مبــــــارک زمـستــونــی من ! . ســومین تـ ـولــده با هم بودنمونه چهارمین تبریکمه و پنجمین تـ ولــ ـدیه که همو میشناسیم .
-
ه ل پ
دوشنبه 30 آذر 1388 11:41
میشه یه هلپی بدین؟ 1) واسه تو.لد کوپی چی بگیرم؟ خودم یه چیزایی تو ذهنمه اما میخوام بینم شما چیا گفتین و پیشنهاداتتون چیه ؟ قیمت هم زیر 40/50 2) واسه ی مراسم ع ق د !!! شما کیا رو دعوت کردین؟ و ما چیکار کنیم اگه بخوایم همه رو بگیم که خیلی مین و نفرات یره روی 150 نفر . و اگه بخوایم بزرگتر ها رو بگیم همه اکثرا سنشون...
-
بارون . تحویل !!
یکشنبه 29 آذر 1388 19:15
سلام سلام ! من اومدم اما بازم دیر و اما روزهای نبوده : مهمونا تند و تند اومدن و رفتن و اومدن و رفتن و اومدن و رفتن و و.... تا همین 2 شب پیش !! ماشالله چه فامیل طویلی هم داریم ما !! اونوریا 50 نفر اینوریا حدود 30 تا + چندی دوست خوانوادگی + همکارای بابا !! منم هی شستم و رفتم و بردم و ریختم (افعال به ترتیب قد...